دوستان عزیز به وبلاگ ناکجا آباد خوش آمدید

Donnerstag, 2. September 2010

سیلواره ی صبح

سیلواره ی صبح

چراغ می کشی و ماهتاب می روید
ستاره می شکنی ، آفتاب می روید

گلوی گل چه فشاری به پنجه ی بیداد ؟
که یک بهار گل از این گلاب می روید

به تازیانه چه بندی خروشِ دریا را ؟
که کوهموج ، ز هر قطره آب می روید

ز خشمخنده ی یاران ، به چهره ی جلاد
هراسرعشه ای از اضطراب می روید

ز نعره های شقایق به باغ بی باران
بر آسمان سترون شهاب می روید

به بطنِ تفته ی شب ، این سیاهی ساکن
چه سیلواره ای از صبح ناب می روید

بر این کویرِ برهنه ببار خونم را
که سرخجنگلی از التهاب می روید

به دستهای چو فریادسرخ تا خورشید
هزار پرچم پر پیچ و تاب می روید

ردایِ سرخِ رفیقان بدوشِ شهر افتاد
ببین چه قامتی از انقلاب می روید

ایرج جنتی عطایی

Montag, 28. Juni 2010

زنی‌ را میشناسم من که

شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
? کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم
دارد

زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
:تمام سهم او اینست
.! نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
! چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و
گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
.! چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
. که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که : بسه

زنی را می شناسم
من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
! تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
. میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
. جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد
نمی دانم ,نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
...زنی را می شناسم من

Freitag, 14. Mai 2010

سیمین بهبهانی بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند

سیمین بهبهانی بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند


بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند

نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند

بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد

درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند

بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی

فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند

نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست

پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند

کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد

که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند

چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده

معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند

مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی

که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند

ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان

نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند

Dienstag, 4. Mai 2010

اگر تمام خاك زمين باشی

-اگر تمام خاك زمين باشی

تنها مشتی از تو كافی است

برای آنكه تا ابد

بپرستمت .

از ميان صور فلكی

چشم های تو

تنها نوری است كه می شناسم .

تنت به بزرگی ماه

و كلامت خورشيدی كامل

و قلبت آتشی است .

برهنه پای

از تو عبور می كنم

و تنگ می بوسمت

ای سرزمين من

Mittwoch, 21. April 2010

عا شقا ن سرشکسته گذشتنند

عا شقا ن سرشکسته گذشتنند

شرمسار ترانهای بی هنگام خویش

وکوچه ها بی زمزمه ماند

وصدای پای سربازان شکسته

گذشتند خسته بر اسبان تشریح

و لته های بیرنگ غروری نگونسار برنیزهایشان

تراچه سود فخربه فلک بر فروختن

هنگامی که هر غبار راه لعنت شده

نفرینت میکند

ترا چه سود از باغ ودرخت

که با یاسها به داس سخن گفته ای

آنجا که قدم بر نهاده باشی

گیا ه از رستن تن میزند

چرا که تو تقوی باخاک وآب را

هرگز باور نداشته ای

هر آن که سرگذ شت ما سرود بی اعتقاد سربازان تو بود

که از فتح قلعه ی روسپیان باز میامدند

باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد

که مادران سیاهپوش

داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد

هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند.

" شاملو"

Montag, 19. April 2010

من و تو

من و تو

شعر از شهريار قنبری



رُستنی ها کم نیست

من و تو کم بودیم

خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست

من و تو کم گفتیم

مثل هذیان دم مرگ، از آغاز

چنین درهم و برهم گفتیم

دیدنی ها کم نیست

من و تو کم دیدیم

بی سبب از پائیز

جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست

من و تو کم چیدیم

وقت گل دادن عشق روی دار قالی

بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست

من و تو کم خواندیم

من و توساده‌ترین شکل سرودن را

در معبر باد

با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم خواندیم

من و تو واماندیم

من و تو کم دیدیم

من و تو کم چیدیم

من وتو کم گفتیم

وقت بیداری فریاد

چه سنگین خفتیم!

من و تو کم بودیم

من و تو اما

در میدان ها

آنک اندازه‌ی ما می خوانیم

ما به اندازه ما می بینیم

ما به اندازه ما می چینیم

ما به اندازه ما می گوییم

ما به اندازه ما می روییم

من و تو

خم نه و

در هم نه و

کم هم نه

که می باید با هم باشیم

من و تو حق داریم

در شب این جنبش

نبض آدم باشیم

من وتو حق داریم که به اندازه "ما" هم شده،

با هم باشیم

گفتنی ها کم نیست...

Dienstag, 6. April 2010

بزرگ ترین کشف نسل معاصر


بزرگ ترین کشف نسل معاصر من پی بردن به این نکته است که انسان ها می توانند با تغییر طرز فکر خود، زندگی شان را دگرگون کنند . (ویلیام جیمز)

چرا بعضی مردم از موهبت خوب زندگی كردن برخوردارند؟

چرا باهوش ترين شاگردان كلاس، ثرتمندترين نمی شوند؟

چرا ما از بعضی افراد در همان نگاه اول خوشمان می آيد و از بعضی ديگر خوشمان نمی آيد؟

تحقيقات جديد درباره فعاليت مغز انسان نشان می دهد كه بهره احساسات و هيجانات انسان (Emotional Quotient) نسبت به بهره هوشی (Intelligent Quotient) معيار واقعی تری

برای سنجش موفقيت انسان است.

به عبارت ديگر هوش احساسی يا EQ تعيين كننده كاميابی‌انسان در زندگی شخصی، شغلی و اجتماعی است نه بهره هوشی يا IQ .

"هوندا" در خاطراتش می نويسد: «ارزش مدرك تحصيلی حتی از يك بليط سينما هم كمتر است». "ماك مك كرومك" در كتاب "هاروارد چه چيزهايی را ياد نمی دهد"

می گويد: «من از اهميت هوش، استعداد و تحصيلات عالی، آگاهم، اما اين نكته را هم خوب می دانم كه هيچ يك از چنين صفاتی نمی تواند جای عوامل غير هوشي، بلكه احساسي نظير عقل

سليم، سرعت تصميم گيری،‌ قضاوت صحيح و شم تجاری كه سرنوشت كاميابی ها را رقم می زند، بگيرد» .

در بررسی ها روشن شده است كه عوامل كاميابی افراد برجسته ناشی از احساسات مثبت (EQ+) است كه آنان در خود ايجاد می كنند و برعكس، افراد ناموفق كسانی هستند كه احساسات منفی

(EQ-) را در خود پرورش می دهند . اين عوامل احساسی مثبت عبارتند از احساس عزت نفس، خويشتن پذيری،‌ مسؤوليت پذيری، آرمان داری، برنامه ريزی ذهن، مثبت انديش‍ی،‌ رويا پردازی،

الهام گرفتن، تغيير پذيری، خوشرويی،‌ ماجراجويی، بردباری و ... و از جمله احساسات منفی می توان از بدبينی، ترس از شكست، اضطراب، احساس ناتوانی، فرار از پذيرش مسؤوليت،‌ احساس

عدم امنيت و ... نام برد.

وقتی مشغول كاری هستيم،‌ مشغول رانندگی هستيم يا اينكه صحبت می كنيم، ناگهان در ذهن ما جرقه ای ايجاد می شود كه راه حل مشكل ماست. يك ندای درونی كه به قلب ما الهام می شود. در

چنين وضعی احساس می كنيم راه حل از هر جهت كامل و درست است، يا اگر احساس كنيم جواب غلط است، بی چون و چرا غلط است. بنابر اين يكی از هوشمندانه ترين كارها اين است كه به

هنگام اخذ تصميمات، به ندای قلبی خود گوش فرا دهيم.

"كنت بلانچارد" در كتاب "سيری در كمال فردی" می نويسد: «من به هنگام سخنرانی،‌ تنها به ذهن و انديشه خود متوسل نمی شوم، بلكه بسياری از اوقات از قلبم كمك می گيرم. اگر براي اداره

زندگی فقط به ذهن خود متكی شوم، پس از مدتی از پای در می آيم. از اين رو تصور می كنم كه بهترين شيوه آن است كه از قلب خود آغاز كنم، به اين اميد كه انديشه ام به كمك احساسم بشتابد

و كار را به پايان ببرد».
"فكر" و "احساس" عوامل دوگانه در تصميم گيری هستند كه در واقع، احساس، نيروی محرك و برانگيزاننده فكر است. هر فكری را كه می خواهيم جامه عمل بپوشانيم،می بايست به وسيله

احساس يا تمنايی مانند عشق يا هيجان،‌ برانگيخته و فعال كنيم كه به آن هوش احساسی يا استعداد عاطفی (EQ) می گوئيم.

اين پديده را آزمايشهای تست هوش (IQ Test) نمی توانند نشان دهند.

اصطلاح هوش احساسی را در سال 1990 "پيتر سالوی" و "جان ماير" برای بيان كيفيت درك افراد، همدردی با احساس ديگران و درك رابطه هيجانات افراد با بهبود زندگی به كار بردند.

(نقل از كتاب نقش دل در مديريت، نوشته مجتبی كاشانی

Freitag, 2. April 2010

يک زن ديگر٬ يک سرگذشت ديگر


يک زن ديگر٬ يک سرگذشت ديگر ٬

عمق فاجعه اي به اسم جمهوري اسلامي





ساعت 6 صبح خانم اسماعيل زاده آمد دنبالم٬ گفت دادگاه داري٬ اما فهميدم دروغ ميگويد. ميخواهند حکمم را اجرا کنند٬ از همه حلاليت طلبيدم. ٬ آن شب يعني ۱۸.۷.۸۸ بهنود شجاعي هم با من بود. به سوئيت رفتم و غسل توبه کردم٬ ساعت سه نصف شب مرا پاي چوبه دار بردند. همانجا رئيس بند نسوان گفت وکيلت برايت رضايت گرفته٬ مرده ي مرا توي بند برگرداندند. هيچوقت يادم نميرود!















اکرم مهدوي: ديگر تحمل اين وضع را ندارم٬ اعدامم کنيد!



نگاهي به يک پرونده٬ نگاهي به يک زندگي



در ۱۳ سالگي به زور ازدواج ميکند. دختري از يک خانواده فقير ٬ با پنج برادر و دو خواهر. خواهرش فلج بود و اکرم صرع داشت. از کودکيش چيز زيادي به خاطر ندارد٬ جز اينکه بين پسر و دختر خيلي فرق ميگذاشتند. محبتي نديده و در همان دوران کودکي ۱۳ سالگي براي اينکه بقول خودش يک نان آور را کم کنند به زور او را به پسر دايي اش ميدهند.

تا همين جاي زندگيش ميتوان ديد که چه ظلمي به يک کودک ميشود که در آغاز بلوغ٬ او را به بستر مردي ميفرستند که به اين کودک تجاوز کند و اسم اين جنايت را ازدواج ميگذارند. همسرش با يک زند يگر ازدواج ميکند و او با هزار بدبختي از شوهر اولش٬ طلاق ميگيرد.

اکرم باز با مکافات فراوان حق تکفل تنها دخترش را به دست مي آورد و زندگي جديدي را شروع ميکند...



کدام زندگي. بدون داشتن حمايتي از سوي نهادهاي دولتي و يا از سوي فاميل و دوستان. او اين بار " بي سرپرست" در يک جنگل خطرناک که حکومت اسلامي ساخته رها ميشود. بدون کار٬ بدون پول و بدون امکانات اجتماعي . پول و امکانات در دست آخوندها و اعوان و انصار و کاسه ليسان و جنايتکاران حاکم جمع شده . از رفسنجاني و آقا و خانم زاده هايش گرفته ٬ تا خامنه اي و احمدي نژاد و روساي سپاه و جلادان و تجاوز کنندگان در زندانها٬ جيب هايشان پر از دلار است. در ايران و در خارج حسابهايشان پر از پول است و ويلاها و قصرهايشان افسانه اي است. اکرم اما از بد روزگار در دوران حاکميت ٬ تروريستهاي اسلامي بر ايران به دنيا آمده که مشتي چپاولگر و فاسد بر آن حاکمند و او بايد بسوزد و بسازد...نه فقط بدليل فقر٬ بلکه به دليل تجاوز و جنايت و اعدام٬ مشتي مفتخور ضد زن که در ايران زنان را مايملک مردان تعريف کرده و آنها را زير پا له ميکنند. بقيه داستان را گوش کنيد...



من زن چهارم اين پيرمرد بودم و در رابطه با او هيچ گاه ارضا نشدم. اما از او راضي بودم٬ چرا که ناني به من و فرزندم ميداد و مرا که جوانترين زن او بودم٬ دوست داشت.

او مجبور به ازدواج با يک مرد ۷۵ ساله ميشود٬ براي اينکه جايي براي زندگي و لقمه ناني براي خوردن داشته باشد. راه حلي که حاکمين و ملاهاي مفتخور در قابل بسياري از زنان قرار ميدهند..





از وقتي که دخترم به من گفت " حاج آقا به من ور ميرود و از من ميخواهد با او باشم" ديگر تحملم از دست رفت. اين مرد که بجاي پدربزرگ من است٬ ميخواهد حتي با دخترم هم رابطه داشته باشد؟؟



يک روز بعد از اينهمه عذاب٬ با هم جرمم٬ به اين مرد پير٬ قرص ديازپام دادم و مردي که با من همدستي کرده بود٬ او را کشت. به اين اتهام خودم را تحويل دادم و اکنون اينجا هستم.

۱۲ شب بود که پدرم مرا به آگاهي شاپور تحويل داد و رفت. سه روز تمام زير مشت و لگد بودم. مرا از پاهايم آويزان کرده و سرم پايين بود. هر چه بي حرمتي بود٬ نثارم کردند. شکنجه گر من آقاي درزي بود. آنجا سه دندانم را شکستند و اين آقا به من ميگفت" شوهر جوون ميخواستي!!" او هر چه بي حرمتي بود به من کرد٬ حرفهاي رکيکي که لايق خودش بود.

جرم من چه بود. من زني بودم که نميخواستم به دخترم در سنين کودکي تجاوز بشود و کسي از من دفاع نميکرد.

اگر خدايي هست٬ اگر قانوني هست چطور فقط براي ما است. براي آنها قانون و خدا نيست.٬به من بگوييد کجاي قانون نوشته بازپرس حق دارد از متهم تقاضاي رابطه کند٬ درزي از من خواست" بيا صيغه ات کنم" ...

از درزي شکايت کردم يک مرد ديگر مسئول پرونده من شد٬ مرد خوبي بود فقط کتکم ميزد حرف رکيک نميزد... !!



اکرم مهدوي پنج سال است که در زندان است و اکنون ۳۴ سال دارد. از او شاکيان پرونده که فرزندان مردي هستند که به قتل رسيده٬ پول کلاني ميخواهند و مينا جعفري وکيل پرونده٬ از مردم دعوت به کمک کرده و تا کنون اين پول يعني ۳۰ ميليون تومان جمع نشده است.



اکرم مهدوي يکبار پاي چوبه دار رفت. خودش اين روزها را چنين تعريف ميکند..



ساعت 6 صبح خانم اسماعيل زاده آمد دنبالم٬ گفت دادگاه داري٬ اما فهميدم دروغ ميگويد. ميخواهند حکمم را اجرا کنند٬ از همه حلاليت طلبيدم. من را به سوئيت بردند٬ آن شب يعني ۱۸.۷.۸۸ بهنود شجاعي هم با من بود. به سوئيت رفتم و غسل توبه کردم٬ ساعت سه نصف شب مرا پاي چوبه دار بردند. همانجا رئيس بند نسوان گفت وکيلت برايت رضايت گرفته٬ مرده ي مرا توي بند برگرداندند. هيچوقت يادم نميرود. خانواده ام هم حتي موقع قصاصم نيامدند. اصلا اگر آنها بين دختر و پسرهايشان فرق نميگذاشتند٬ من الان اينجا نبودم.



اين سرگذشت عمق فاجعه اي به اسم جمهوري اسلامي ايران را نشان ميدهد. حکومتي قرون وسطايي و فاسد و ضد زن و ضد انسان. بايد به اکرم کمک کرد و بايد کاري کرد که از زير دست جلادان اسلامي نجات يابد. من از همگان دعوت ميکنم که کمک کنند اکرم مهدوي از اعدام نجات دهيم.

مينا احدي سخنگوي کميته بين المللي عليه اعدام

۱ آوريل ۲۰۱۰

minaahadi@aol.com

Dienstag, 30. März 2010

در دفاع از بي نام و نشانها که زندگيشان در خطر است

در دفاع از بي نام و نشانها که زندگيشان در خطر است





موج جديد پناهندگي از ايران٬ و فرار کسانيکه جانشان به خطر افتاده٬ توجه بسياري را بخود جلب کرده است.

هر از چند گاهي ٬ يکي از اين فراريان در رسانه ا ي و يا جلسه اي حضور دارد و از اينکه چرا فرار کرده٬ حرف ميزند. بيشترين امکانات در اختيار کساني است که به نوعي با جنبش دوم خرداد همکاري داشته و يا ارتباطات و امکاناتي به دليل وابستگي و يا همکاري با اين جريان داشته اند.



به اين دو مکالمه توجه کنيد:



خانم احدي از عراق با شما تماس ميگيرم. ما بي نام نشانها هستيم. من و همسرم در اعتراضات اخير در ايران نقش فعالي داشتيم. همسر من استاد دانشگاه بود و من هنرمندي که فعاليت آزاد داشتم. اگر در رسانه هاي غربي با چراغ قوه دنبال رهبران حرکت اعتراضي مردم ميگردند٬ يکي از اين رهبران من و همسرم بوديم. سازمان دادن تظاهرات بهر قيمت و داشتن اتوريته اي که بعد از سالها کار و فعاليت و همراهي با جوانان به دست آورده بوديم٬ باعث شد که به حرفهايمان توجه کنند و ما سازمانده بسياري از حرکتها در ايران بوديم. ۲۲ بهمن ٬ من به دوستانم گفتم در اين تظاهرات شرکت نميکنيم. در مورد اين موضوعات حرف زياد دارم. اما بدليل همين فعاليتها و اينکه عکسم را در حال پرتاب کردن سنگ به دست آورده بودند٬ بخطر افتاديم و با همسرم فرار کرديم. الان در يک شهر در کردستان عراق هستيم.

سازمان ملل با لاقيدي و بيشرمي به ما ميگويد به ايران برگرديد٬ خطري متوجه شما نيست. من و همسرم جواب منفي گرفته ايم و اکنون کسي نيست درمورد ما در رسانه هاي اروپايي حرف بزند. به شما زنگ ميزنم چرا که شما را نزديک به خودمان ميدانم. ما بي نام و نشان ها هستيم. کسانيکه براي سرنگوني حکومت رفتيم و احساس ميکنم که کارهاي زيادي کرديم.

خانم احدي: در ايران سختي زياد کشيدم و مرگ عزيزترين ها را در خيابانهاي تهران شاهد بودم٬ اما زانو نزدم و گريه نکردم. متاسفانه اينجا در يک اطاق شبيه به بازجويي در مورد چرايي فرارم به ايران و وقتي ديدم همسر عزيزتر از جانم٬ روي يک نيمکت در حالتي شکسته و غمگين و تحقير شده نشسته٬ بغضم ترکيد.

ما اميدمان به شما است. احساس ميکنم٬ ما جنبشي هستيم که شما آنرا نمايندگي ميکنيد. نميدانم چرا ولي احساس ميکنم ما را ول کرده اند. نه سازمان ملل٬ نه مطبوعات رسمي اروپايي و نه رسانه هاي فارسي زبان از رهبران واقعي جنبش مردم٬ نمي پرسند و از آنها حرف نميزنند. هر کس جلوي دوربين ميرود٬ به نوعي سرش به موسوي و شرکا بند بوده و بهمين دليل فرش زير پايش انداخته شده است.

من فکر ميکنم همه ما بايد در يک کشور امن بتوانيم زندگي کنيم. همه ما فراريان از موج جديد سرکوب حکومت٬ ولي بسياري از ما ناشناسان در ترکيه و عراق و در مرزها در حال از بين رفتن هستيم. صداي ما را به دنيا برسانيد....



و مکالمه دوم:



خانم احدي مريم هستم قبلا هم با شما تماس گرفتم٬ نميدانم مرا بخاطر داريد٬ معذرت خواهي ميکنم و ميگويم خيليها به من زنگ ميزنند٬ کمي بيشتر توضيح بدهيد. و او با صدايي فوق العاده غمگين ميگويد همان زني هستم که از سوي دولت ايران و همسرش و خانواده همسرش تحت تعقيب است.

او ميگويد. امروز جواب تقاضاي پناهندگي را از سازمان ملل گرفتم.

من به اينها گفته بودم که بدليل شرکت در اعتراضات و بدليل رابطه خارج از ازدواج در خطر هستم و اينها به من ميگويند براي نجات خودم به دولت ايران پناه ببرم. امروز فکر کردم٬ خواب مي بينم. آيا اين واقعيت دارد که يو ان از من ميخواهد براي نجات از قتل ناموسي توسط همسر قبلي ام به دولتي پناه ببرم که سنگسار ميکند. مي فهميد من با خطر سنگسار روبرو هستم اين داستان نيست. من الان مخفي هستم و فقط شبها ميروم بيرون کمي هواخوري.

به اينها گفته ام ٬ دوست ديگري داشتم که همسرم از رابطه ما مطلع شد و من بدليل فعال بودنم در ميتينگها که جايي بود که با صداي بلند ميتوانستم بگويم که از زندگيم راضي نيستم که همسرم را دوست ندارم که ميخواهم با يک نفر ديگر زندگي کنم و که عشق و عواطفم به يک نفر ديگر است مي فهميد براي اعتراض و فرياد زدن خشمم از اين اوضاع جهنمي ٬ فعالانه در اعتراضات شرکت ميکردم و خودم را آزاد حس ميکردم. انگار در اين روزها فقط زنده بودم و بقيه زندگيم مرگي بوده تدريجي . مرا گرفتند و پس از چند روز ول کردند در زندان هم تنها ترين و بي کس ترين بودم و بعد ازاين واقعه ديگر بايد فرار ميکردم. هيچکس را نمي شناسم. هيچ آشنايي ندارم و در يک شهر ترکيه تقاضاي پناهندگي دادم. افرادي از فاميل همسرم در اينجا ٬ مرا پيدا کردند و مجبور به فرار به شهر ديگري شدم. ديروز نماينده سازمان ملل به من ميگويد: به مقامات حکومت ايران مراجعه کن و از آنها بخواه ٬ از جان تو در مقابل خانواده همسرت و احتمال قتل توسط همسرت٬ محافظت کنند. اين موضوع را " يو ان ترکيه" کتبي هم نوشته ٬ براي شما فاکس ميکنم.



و از اين نوع مکالمات زياد داشته ام.



اين مطلب را مينويسم تا بگويم که ضرورتي فوري و حياتي دارد که ما در خارج کشور به يک جنبش وسيع متحد و همگاني در دفاع از اين بي نام و نشانها دامن بزنيم.

تعدادي از اين دوستان حاضر به مصاحبه با رسانه ها هستند و ما بايد در دنيا يک روز جهاني اعتراض به يو ان و سازمان ملل سازمان دهيم و از آنها بخواهيم فورا همه فراريان از ايران را که اکثرا جوان هستند را به کشورهاي امن منتقل کرده و به اين شکنجه روحي پايان دهد.

بنظر من بايد کاري کرد و اين کار بايد جهاني و متحدانه باشد. اين يک فراخوان به عمل است.



مينا احدي

۳۰ مارس ۲۰۱۰

Samstag, 20. März 2010

پیام نوروزی انجمن حقوق بشر و دمکراسی ـ هامبورگ.


پیام نوروزی انجمن حقوق بشر و دمکراسی ـ هامبورگ.

سال 1388 شمسی سال رویاروئی حماسه آفرین آزادی خواهی و مردم سالاری با دیکتاتوری و مردم ستیزی بود. نبردی نا برابر بین مردمانی بی سلاح وخشونت پرهیز با رژیمی تا بدندان مسلح و تا اعماق وجودش خشونت طلب وبیرحم.

سال 1388 در حالی بپایان خود نزدیک میشود که بیشترین روزهای آن مملو از تجلی اراده خلل نا پذیر ملت بزرگ ایران برای دست یابی به آزادی میباشد.

این سال برگ زرین دیگری است برگنجینۀ مبارزات حق طلبانۀ ایرانیان از صدسال پیش تا به امروز برای برخورداری از یک حکومت دموکراتیک و قانونمدار.

انجمن حقوق بشر و دموکراسی ـ هامبورگ ضمن ابراز همدردی عمیق خود با خانواده تمامی جانباختگان راه آزادی در سی و یک سال گذشته بار دیگر پشتیبانی خود را ازخواست بحق آنان مبنی برشناسائی ومحاکمه آمران و عاملان قتل عزیزانشان اعلان میدارد.

ما بدینوسیله حمایت خود را از:

آزادی فوری و بدون قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی ،آزادی مطبوعات و توقف بلادرنگ پایمال کردن حقوق بشر در ایران اعلام میداریم.

ما با شما مردم آزاده ایران میثاق بسته ایم که از هیچ تلاش شرافتمندانه برای جلوگیری از عدم رعایت حقوق بشر در حد توان خود دریغ نورزیم و اکنون در آستانه سال نو این تهعد خود بار دگر به صراحت و بلندی در پیشگاه شما مردم غیور ایران تکرار مینمایم .

هرروزتان نوروز ، نوروزتان پیروز.

به تاریخ 29.12.1388 شمسی

Samstag, 27. Februar 2010

مسیر پرنشیب و فراز


مسیر پرنشیب و فراز

چگونه شد که چنین گرفتار شدیم؟ شما هم شاید بارها این سؤال را از خود کرده‌اید، مخصوصاً در این ایام که مصادف است با سالگرد انقلاب شوم سال پنجاه و هفت. البته بحث درباره گذشته ممکن است برای تجدید خاطره مفید باشد اما کمتر به راهیابی برای آینده می‌تواند کمک کند. آنقدر مسأله پیچیده است که هرکس می‌تواند از دیدگاه محدود خود اوضاع را بررسی کند و به نتیجۀ دلخواه خود هم برسد. پاره‌ای کسان گناه را از رژیم گذشته می‌دانند و حتی مدعی میشوند که این انقلاب پیامد کودتای 28 مرداد است در حالی که کسانی در این انقلاب موفق شدند که خود از شرکت کنندگان در آن حادثه بودند. بنابراین ادعای جمهوری اسلامی به این که میراثی از نهضت ملی ایران به او رسیده نه‌تنها بیجا بلکه دقیقاً خلاف واقعیت است. گناه رژیم گذشته را اشخاص به انواع مختلف برای خود تبیین می‌کنند. پاره‌ای معتقدند رژیم به‌اندازۀ کافی از خود مقاومت نشان نداد و بی‌جهت تسلیم شد.

دیگرانی هستند که معتقدند اگر در رژیم گذشته تا حدودی فضای باز سیاسی زودتر اعلام شده بود احتمالا شانس اصلاحات بیشتر بود. البته این فرض مشروط بر این است که دیگران هم با عقل و درایت رفتار می‌کردند. فضای باز سیاسی آنچنان بی‌مقدمه و سرزده وارد فضای سیاسی ایران شد که نه کسی فرصت درک آن را داشت و نه چندان شعور و دوراندیشی از جانب روشنفکران ایران در استفاده از فرصت به‌نمایش گذاشته شد. در هر صورت آنهایی که گناه را متوجه رژیم گذشته می‌کنند، از استبداد سخن می‌گویند، از عدم آزادی سیاسی برای همۀ احزاب و گروهها جز مذهبی‌ها و اگر به سخنانشان گوش فرادهید برای همۀ سؤالات پاسخ دارند. گروه دیگری گناه را از مردم می‌دانند که اینچنین فریب خوردند. روشنفکران را مورد ملامت قرار می‌دهند که از بیم مار به دهان اژدها پناه بردند. فکر آینده را نکردند. به‌جای اصلاحات، انقلاب را برگزیدند و به‌جای خودداری و تعمق، هر یک بر دیگری در تندروی و شعارهای هرچه بیشتر افراطی سبقت گرفتند. گروهی که روشنفکران را مسؤول این حوادث می‌دانند فراموش می‌کنند که در کشور ما روشنفکری آنچنان که در عصر حاضر شناخته شده است کمتر وجود داشت. روشنفکری در ایران عادتاً منحصر شده بود به چپگرایی و روشنفکر متعادل و لیبرال کمتر وجود داشت.

اگر به فضای خارج از ایران نگاه کنیم هر عقیده یا فکری که از طرف هر گروه یا دسته‌ای مطرح می‌شود مورد بحث قرار می‌گیرد و آنچه که ناپخته است رد می‌شود، اما وقتی که این چنین فضایی وجود نداشته باشد و همه با هم در تندروی رقابت کنند، تعادل فکری جامعه برهم می‌خورد و افراط‌گرایی مد روز و کالای پر خریدار می‌شود.

دسته دیگری هم هستند که رژیم گذشته و مردم را مقصر نمی‌دانند و همه چیز را می‌خواهند در چهارچوب یک توطئه پاسخ ‌گویند. برای آنها همه چیز ناشی از یک توطئه بود و البته هرکس برای خود سناریوی متفاوتی دارد. هنوز می‌شنویم که کسانی می‌گویند این کار، کار آمریکا و سازمان (سیا) بود. چون آنها می‌خواستند در برابر کمونیسم از نیروهای مذهبی استفاده کنند و می‌ترسیدند که اگر اوضاع به آن روال پیش برود رژیم گذشته نتواند در برابر کمونیسم بایستد. در حالی که در زمان انقلاب بیش از هر زمان خطر کمونیسم از ایران دور شده بود و ایران با شوروی و چین روابط خوبی داشت و دلیلی وجود نداشت که آمریکا وارد چنین قمار سنگینی بشود. ولی در هر صورت پاره‌ای معتقدند آمریکایی‌ها بودند که مذهبی‌ها را بر سر کار آوردند.

گروه دیگر معتقدند که نه! آمریکایی‌ها گول انگلیسیها را خوردند و آنها به‌شیوۀ دائی‌جان ناپلئونی همیشه با آخونده زد و بند داشته‌اند و آمریکایی‌ها را فریب دادند. انگلیسی‌ها قصد انتقام گرفتن از شاه را داشتند و این توطئه ساخته و پرداختۀ انگلستان بود. و بالاخره دسته‌ای هستند که معتقدند همۀ این گناهان متوجه ارتش است، ارتش شاهنشاهی خیانت کرده و با آخوندها ساخت و اعلام بی‌طرفی ارتش بود که مملکت را به هرج و مرج کشاند و موجب شد افراطیون بتوانند بر کشور حاکم شوند. مسلماً تئوریهای دیگری هم وجود دارد. مثلا بیماری شاه که کسی از آن مطلع نبود و تصورات دیگر که هرکس در این مدت در ذهن خود پرورانده است.

اما این نوع استدلال‌ها و داستانسرایی‌ها کمکی به چارۀ کار نمی‌‌کند. بحث و جدل در جهت صحت و سقم واقعیت‌هایی که در هر یک از این تئوری‌ها ممکن است نهفته باشد فعلا برای نجات کشور و دردهای جامعه سودی نخواهد داشت. در هر صورت ایران سقوط کرد، در چنگال رژیم واپسگرای آخوندی گرفتار شد و هنوز کشور ما در حال اضمحلال است و هر آن خطر جنگ، ورشکستگی اقتصادی و یا تجزیه کشور بیش از همیشه ایران را تهدید می‌کند. متأسفانه آنچه نباید بشود، شد. کشوری در دام ارتجاع و واپسگرایی افتاد و رژیمی که ادعا می‌کرد بهشت در روی زمین احداث خواهد کرد، جهنمی آفریده است که خود نیز قادر به جمع و جور کردن آن نیست.

پس از سه دهه جنگ، ویرانی، ظلم و تباهی، سرانجام سال گذشته بارقه‌ای از امید بر میهن ما تابید و یک بار دیگر امید به نجات کشور جان گرفت و مردم نشان دادند که سعی در پیدا کردن راه نجات خود دارند. آنچه طی هشت ماه گذشته به‌وقوع پیوسته واقعیاتی است غیر قابل انکار. رهبران و کارگردانان رژیم بهتر از هر کسی می‌دانند که تا چه حد مواضع آنها تضعیف شده؛ این همه رجزخوانی از ترس است. آنها اعتماد به‌نفس خود را از دست داده‌اند و سرنوشت شوم رژیمشان را برای اولین بار در چهرۀ برافروخته میلیونها زن و مرد ایرانی دیده‌اند. خوشبختانه این بار نهضتی آغاز شده است که نه رهبری دارد که همه مجبور شوند چشم‌بسته از او پیروی کنند نه در طلب ناکجاآباد (Utopia) فریب آرمان فروشان را خواهد خورد، نه چشم امید به بیگانگان دوخته است و نه خوشباورانه دنبال راه حل فوری دقیقه‌شماری می‌کند. آنهایی که امروز پا در صحنه گذاشته‌اند و با نثار جان و هستی خود رژیم را به مبارزه طلبیده‌اند نیک می‌دانند که راهی را انتخاب کرده‌اند که تا امروز کسی آن را نپیموده است.

این مسیر تا مرحلۀ پیروزی نشیب و فرازهای فراوانی خواهدداشت. اندکی تحمل و تعمق در سرنوشت دیگر کشورها که در شرایط مشابهی قرار داشته‌اند خود می‌تواند بهترین راهنمای ما باشد. در اروپای شرقی در هر یک از کشورها، از آلمان شرقی گرفته تا لهستان و مجارستان و چکسلواکی بیش از ده تا بیست سال مردم مبارزه کردند، سرکوب شدند، قربانی دادند و دوباره به خیابانها آمدند چون خود را محقّ می دانستند. چون برای آزادی و حرمت انسانی می‌جنگیدند. هیچ مانع و رادعی نمی‌توانست سد راه آنها شود. آنهایی که هنوز شروع نشده آیۀ یأس می‌خوانند عوامل دشمن هستند. درست برعکس، اگر کسی حقاً بایستی بیمناک باشد سران رژیم هستند. چون آنها از من و شما بهتر می‌دانند که چه اندازه در اقلیت قرار دارند، چقدر آسیب‌پذیر هستند و تا چه حد مورد تنفر مردم قرار دارند. اگر ما گوشه‌ای از واقعیت‌ها را می‌بینیم و هر یک با اطلاعات محدودمان اوضاع را می‌سنجیم، آنها به حد اکثر اطلاعات دسترسی دارند و خوب می‌دانند که تا چه حد از تعداد هوادارانشان کاسته شده است. آنها همچنین از خشم و نفرت مردم آگاه هستند، بنابراین هرچه بیشتر سرکوب کنند و هرچه بیشتر دروغ بگویند و خودستایی کنند، بیشتر و بیشتر ضعف خود را به‌نمایش می‌گذارند.

حکومتهایی که به مردم متکی هستند نیازی به دروغ گفتن ندارند، اما نباید فراموش کرد عواملی وجود دارند که از طرف دشمن سعی می‌کنند روحیه مبازران را تضعیف کنند. به‌عنوان مثال به حوادث بعداز 22 بهمن بنگریم. در این روز همان گونه که همه سرانجام از واقعیت‌ها باخبر شدند حکومت بزرگترین شکست خود را متحمل شد. حکومتی که انتظار داشت بتواند به‌قول خودش میلیونها نفر را بسیج کند و مردم را به ارادۀ خودشان برای دفاع از نظام به خیابانها بیاورد آنقدر ناتوان بود که ناچار شد با متجاوز از هزار اتوبوس که تصاویر آن توسط ماهواره گوگل منتشر شد از این طرف و آن طرف آدم جمع کند و آنها را به خیابان بکشاند. افرادی که معلوم نبود با چه زور و یا تطمیع در این اتوبوسها جای داده شده بودند تا به میدان بیایند و فریاد حمایت از رژیم سر دهند. در کجای دنیا شما دیده‌اید ملتی که بخواهد برای پشتیبانی از یک حرکت مجتمع شود نیازمند اتوبوسهای دولتی، ناهار مجانی و ترتیبات اداری باشد؟

آیا در تظاهرات بعد از انتخابات، آن مردم را کسی با اتوبوس آورده بود یا سیل خروشان مبارزان از هر طرف به سوی میعادگاهها سرازیر شد؟ آری، آن بود تظاهرات خودجوش که جمعیت با علم به اینکه ممکن است زنده برنگردند به خیابانها آمدند تا از آرمان خود دفاع کنند و در راه آزادی بجنگند. این روش و شیوه 30 سال در ایران ناپدید شده بود. بسیاری به این نتیجه رسیده بودند که مردم خسته شده‌اند و دیگر به خیابانها نخواهند آمد. اما آن تظاهرات نشان داد که نه‌تنها مردم خسته نشده‌اند بلکه بیش از پیش مصمم هستند تا آینده خود را خود تضمین کنند و سررشته کار را در دست توانمند خود بگیرند.

از این پس نیز مبارزه و تلاش برای به‌دست آوردن آزادی و دموکراسی در ایران مستلزم پیمودن مسیری طولانی خواهد بود. این بنایی است نو که یک یک ما باید با دستان خود در ساختن آن مشارکت کنیم. بنایی است که پایه‌های آن با مبارزات هشت‌ماهۀ گذشته ریخته شده است. طی این هشت ماه مردم ایران نه‌تنها در تهران بلکه در تمام شهرستانها نشان دادند که آماده پرداخت هر بهایی برای رسیدن به هدف هستند.

اما از این پس باید همچنان آگاهانه و هشیارانه با احتیاط کامل گام برداشت. نباید نومید شد. پیروزیهای زودرس در اکثر موارد ناکام مانده‌اند. این فراز و نشیب‌هایی که در راه است ممکن است چندین سال ادامه پیدا کند. اما هرروز بر تجارب مردم افزوده خواهد شد و هرچه هزینه بیشتر شود ارزش و اهمیت آن بیشتر احساس می‌شود و حفاظت و حراست از آن در آینده آسانتر خواهد بود، وقتی شما هدفی را آسان به‌دست آورید کمتر ارزش آن را احساس می‌کنید.

در پایان این راه ملتی آزاد، سرفراز و متحد پایه‌های سعادت و خوشبختی خود را استوار خواهد کرد. تا زمانی که مردم بر سرنوشت خود مسلط نشوند یکی از بزرگترین وسایل و حربه‌های دشمن ایجاد حس نومیدی در درون جامعه است. رژیم می‌خواهد مردم احساس کنند که کاری از آنها ساخته نیست. از این رو سعی می‌کند با تضعیف روحیه مردم، در صفوف مخالفین ایجاد نفاق کند. در شرایط فعلی، چه از نظر بین‌المللی و چه از نظر حوادث داخلی، ‌ما در یکی از حساسترین شرایط تاریخ معاصر خود هستیم.

در چنین شرایطی نباید هیچ نوع خللی در صفوف متحد و متشکل مردم ایجاد شود. این اتحاد و همبستگی نه‌تنها در برابر دشمن داخلی و رژیم متجاوز ضروری است، بلکه از نظر بین‌المللی هم هر چه ملت ایران بیشتر متحد و منسجم و یکصدا باشد از حمایت بیشتری برخوردار خواهد بود.

از امروز تا زمان پیروزی چندان فاصله‌ای باقی نمانده است. پس از سی سال مقاومت، سرانجام مردم وارد صحنه شدند و از این پس هر حرکتی، هر تصمیمی باید در جهت حفظ اتحاد و اتفاق انجام پذیرد. مسلم است که رژیم سعی خواهد کرد با همه وسایلی که در اختیار دارد مردم را ناامید کند، اختلاف ایجاد کند و با استفاده از امکانات بین‌المللی و آشوبگری در منطقه اذهان مردم را از مبارزه برای احقاق حقوقشان، به سوی مسائل فرعی سوق دهد.اما آنچه بیشتر از همیشه امروز مورد نیاز است هشیاری و آگاهی از حوادث بین‌المللی است و استفاده از همه امکانات موجود برای دستیابی به پیروزی.

ایران و جهان
شاهین فاطمی
پارس دیلی نیوز
parsdailynews.com

Meysam Sol: تحلیل وضع کنونی


تحلیل وضع کنونی

آنچه باعث شد این متن را بنویسم این است که بعد از ۲۲ بهمن جنبش سبز وارد مرحلهء نو شد. همه ی ما منتظر چنین مرحله ای بودیم و اکثر مفسران سیاسی این را پیش بینی می کردند و ۲۲ بهمن را نقطه ء عطفی میدانستند. اما شاید عدهء زیادی انتظاری داشتن به دور از واقعییت و این امر باعث شد یک شوک به بدنه جنبش وارد شود. اینکه می گویم شوک شاید بد تعبیر شود اما سعی می کنم توضیح بدهم. موضوع بحث شوک و یا نوع شوک نیست موضوع مهم تاثیر این شوک است. بعد از ۲۲ بهمن اکثرا در برابر این سوال قرار گرفتیم که حالا چی؟ حرکت بعدی چیست؟ چکار باید بکنیم؟ آیا ۲۲ بهمن را باختیم؟ ۲۲ بهمن موفق بودیم؟ و سوالات زیادی از این قبیل و همین سوالات بود که من را براین داشت تا بشینم و تحلیلی به زعم خودم از اتفاقی که افتاده بکنم و جواب این سوالات را حداقل برای خودم پیدا کنم. وقتی برای من سوالی پیش می آید تا به جوابی نرسم که من را راضی کند آرام نمی شوم. بعد از ۲۲ بهمن تا امروز که ۵ روز تمام میگذرد در این فکر بودم که چه شد و چه گذشت؟ اما به صورت تصادفی به جوابی رسیدم که تا حدودی من را آرام کرد. و این امکان را دوباره به من داد تا بتوان به قدم های بعدی فکر کنم. سعی من بر این است آنچه که برای من روشن شده است را برای شما باز گو کنم تا شما هم از زاویه ء خود آنچه می بینید را با من در میان بگذارید تا بتوانیم از اندیشه ء یکدیگر کمک بگیریم و به این راه ادامه دهیم.

در ابتدا باید تحلیلی داشته باشیم از عمل کرد رژیم در قبال جنبش و عکس العمل جنبش در برابر رژیم. آنوقت است که میتوانیم قدم بعدی را مطمئن تر برداریم و با دانائی به جلو حرکت کنیم.

چگونگی برخورد رژیم با جنبش؟
شاید از آنجایی که ما تا بحال حکومت را بعنوان یک سیستم واحد در نظر می گرفتیم تجزیه و تحلیل عمل کرد آن، پیچیده به نظر می آمد. مانند آنکه ما بخواهیم تمامی عمل کردهای(Funktionen) یک ماشین سواری را تشریح کنیم شاید این کار آنقدر پیچیده وغیر قابل تصور باشد. اما اگر ما این ماشین را به دستگاه های کوچک تر تقسیم کنیم و هر کدام از این دستگاه ها را به قطعات تشکیل دهنده ی آن تقسیم کنیم آنوقت قادر خواهیم بود تا عمل کردهای مکانیکی هر کدام از این قطعات را با خواص فیزکی آنها تشریح کنیم و از کار کردهای آنها اطاعاتی دقیقی بدست آوریم.

ما با تمامی ارگان های نظام کاری نداریم و برای اینکه مستقیم برویم سر اصل مطلب به یکی از این ارگانها اکتفا می کنیم.
بی شک اکثر مفسران سیاسی بر این باورند که در حاکمیت گروهی موسوم به اطاق فکر وجود دارد که قبل از انتخابات طرح و نقشه کودتا را ریخته اند و بعد از کودتای ۲۲ خرداد تبدیل شده اند به اطاق فکر یا کمیتهء حل بحران. این گروه در اصل استراتژیک و نوع حرکت سه قوه را برای بیرون رفتن از بحران بوجود آمده تعیین می کند. این گروه دائما در پی راهکارهایی است که این ورق را برگرداند و دست جنبش را بخواند و به موقع کارتی را رو کند که حریف را ابتدا به عقب نشینی و سپس به باخت مجبور کند.
اینکه این افراد چه کسانی هستند و یا آیا واقعا این افراد به صورت حضوری باهم نشست و تبادل نظر می کنند ویا به صورت انفراد با مراجعه به شخصیت های تراز اول حکومت طرح های خود را بیان می کنند مورد بحث ما نیست. چگونگی طرز فکر و عمل اینها تا به امروز تحلیلی است که ما را میتواند تا حدی آماده رفتار های آنها در آینده قرار دهد. همانطور که در ورزش فوتبال یکی از مهمترین کار های کادر فنی، آنالیز تیم حریف است. شاید لازم و مفید باشد که ما بدانیم حریف ما تا امروز با چه طرز فکری بازی کرده است.

حالا ببینیم که این اطاق فکر چگونه فکر می کند؟
اگر بخواهیم خیلی ساده بگوئیم هرکس آنطوری رفتار می کند که فکر می کند. یعنی شما آنطوری با اطرافیان و خانوادهء خود برخورد می کنید که فکر می کنید و اعتقاد دارید درست است.
از آنجایی که شاید این افراد خود را دانا و یا قیم جامعه می دانند، حال خود آگاه و یا ناخود آگاه همانگونه که با کودکان خود رفتار کرده اند و یا در کودکی با آنها رفتار شده است و آنها این را رفتار صحیح پنداشته اند و یا تنها این رفتار را آموخته اند با مردم هم همان رفتار را دارند. چگونه؟ توضیح خواهم داد.
والدین را به دو دسته تقسیم کنیم.
گروه اول : عده ای هستند که در دوران طفولیت خواسته ها و استعداد های کودک خود را در میابند و تربیت کودک خود را در پیش از تولد او شروع می کنند. در اصل پیش از آنکه کودک آنها تولد شود به اصلاح و شناخت خود میپردازند و به این شکل تربیت را پیش از تولد شروع می کنند.
گروه دوم: آنهایی هستند که می خواهند تربیت کودکشان را از چند سالگی شروع کنند و هیچ وقت هم موفق نمی شوند و با بچه ی خود تا سنین بالا دائما در ستیزند و هرگز همدیگر را درک نخواهند کرد و هر روز با مشکلی بعد از مشکلی دیگر برخودرد می کنند.
این دسته از مردم مورد بحث ما هستند.
بله اگر از بحث آنقدر دور نشده باشیم که فراموش کرده باشید در چه موردی بحث می کردیم متوجه شده اید که سران نظام و مغزهای متفکر حاکمیت چنین رابطه ای را با مردم جامعه خود دارند. رابطه ای از نوع گروه دوم. من اینطور برای خودم موقعیت کنونی را تجزیه و تحلیل کردم تا بتوانم بفهمم که اطاق فکر کودتا چرا چنین رفتار می کند؟ برگردیم به تربیت و رفتار کودک. ما کودکی را تحت نظر قرار می دهیم که در خانواده ای از نوع دوم بدنیا آمده و مثال ما در بارهء همهء کودکان شاید صدق نکند. اما کودکی که در خانوادهء گروه دوم چشم به جهان گشوده خیلی شبیه به نسل جوان ما در ایران است و حاکمیت و نظام شباهت زیادی با اولیای این کودک دارد.

مراحل رشد انسان را میتوانیم به شرح زیر تقسیم بندی کرد.
طفولیت - کودکی - نوجوانی - جوانی - میانسالی - کهنسالی

اما موضوع بحث ما از طفولیت است تا جوانی
در خانواده ی دستهء دوم که تربیت فرزندشان را به بعد از دوران طفولیت موکول می کنند با شروع شدن سنین کودکی تازه با مشکلاتی روبرو می شوند که اصلا فکرش را نمی کردند. آنها تصور هم نمی کردند طفل شیرخواری که خواستی نداشت جز خواب و خوراک حالا دائما بهانه میگیرد و دائما گریه می کند و بی تاب است و آنها را کلافه می کند. آنها برای ساکت کردن موقتی هم که شده هرچه او میخواهد در اختیارشان می گذارند (چرا که کودک چیز زیادی نمی خواهد و محیا کردن آن کم هزینه است) و او را عادت می دهند و ناخواسته به او آموزش می دهند که او می تواند به تمام خواسته هایش برسد درصورتی که گریه کند. در صورتی که فریاد بکشد و بهانه بگیرد.

(در پرانتز باید گفت که همین دسته دوم هم در شکل ها و نوع های مختلفی می تواند عمل کند و نتایج متفاوتی بگیرد. اما ما به نوع رفتاری که شبیه به رفتار حاکمان کشورماست بسنده می کنیم.)

از این به بعد والدین این کودک در صورتی که کودک حرف آنها را گوش نکند برای ساکت کردن موقتی و گذری او را از موهوماتی می ترسانند مانند لولو، یکسرو دو گوش و موهوماتی از این قبیل. با بزرگتر شدن این کودک و رسیدن او به سنین نوجوانی دیگر او میفهمد آنچه می گفتند وجود خارجی ندارد و فقط برای ترساند او بوده. در این مقطع پدر و مادر سعی می کنند با تنبیه بدنی او را مجبور به فرمانبرداری از خود بکنند و او را از کتک خوردن بترسانند.
اما باز بعد از مدتی که بچه بزرگتر می شود و به سن جوانی می رسد دیگر مقاومت می کند و از این زمان است که والدین دیگر نمی توانند او را از تنبیه بدنی بترسانند. چرا؟ به چند دلیل.
درصورت تنبیه ممکن است فرزند در مقابل آنها به ایستد و آنها این را نمی توانند بپذیرند که به آنها بی حرمتی شود. مثلا بچه ی آنها هم متقابلا دست بروی آنها بلند کند. یا غرور او بشکند و دیگر رابطهء آنها از بین برود. یا اینکه اگر در کشوری مانند آلمان زندگی کند فرزند در صورتی که از طرف والدین مورد تنبیه قرار گیرد می تواند به سازمان های حمایت از جوانان مراجعه کند و یا از طریق مجامع قضایی از والدین خود شکایت کند.

اینها چه ربطی به جنبش سبز دارد؟
بنظر من جنبش دقیقا در چنین مرحله ایست. جنبش سبز بعد از گذشت ۸ ماه تمامی این مراحل رشد را پشت سر گذاشته و به جوانی رسیده است. حالا خود می تواند انتخاب کند که با این حکومت که تنها راه حل را خشونت میداند چگونه برخودر کند. بنظر من باید تمامی راه ها را انتخاب کنیم. چرا که حکومت تنها و تنها همین راه را بلد است و آن ترساندن مردم از خشونت است.
چه می شود کرد؟
- اطلاع رسانی به تمامی تک تک افراد جامعه و آگاه کردن تک تک افراد از حقوق اجتماعی آنها که از آن بیخبرند. برای مثال فشار گسترده به تمامی نمایندگان مجلس (همین مجلس فرمایشی).
-خواست اجرای بند هایی که در قانون اساسی کنونی وجود دارد و اجرا نمی شود.
-از سر گرفتن پروندهء پول زیادی که در دورهء اول ریاست جمهوری ا.ن گم شده بود و بعد از انتخابات در مجلس به فراموشی سپرده شد.

- رجوع به جوامع بین الملی و خواست کمک برای پایان دادن به نقض حقوق بشر
- محور قرار دادن شعار رفراندوم برای حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان و در صورت اجرا نشدن این رفراندوم از همین حالا انتخابات دور بعدی مجلس را تحریم کردن.
- نظر سنجی های گسترده برای حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان(برای مثال میشود از خارج کشور شروع کرد)
- پیش از انتخابات ا.ن از فساد مالی رفسنجانی گفت از قوه قضاییه خواسته شود تا به این موضوع رسیدگی شود اگر ا.ن راست گفته است پس چه مجلس خبرگانی است که رئیسش دزد است. اگر تهمت است چرا ا.ن تهمت می زند و راست راست می چرخد.
- نمایندگان مردم که تا به حال رد صلاحیت می شدند از همین حالا برنامه های خود را اعلام کنند.
- پیش نویس قانون اساسی جدید را به مردم ارائه کردن و از حسن های اجتماعی و اقتصادی آن با آنها صحبت کردن
.
.
.
خلاصه مطلب: بنظر من هرچقدر این جنبش از حقوق خود بیشتر مطلع باشد(برای مثال من مطمئن هستم تعداد زیادی از افراد جامعه حتی اسم یک نفر از نمایندگان خود را در مجلس نمی دانند پس چگونه می خواهند خواسته های خود را از آنها مطالبه کنند. این فقط با اطلاع رسانی قابل حل است.) و این اطلاعات به تمام اقشار جامعه برسد حکومت کمتر قادر خواهد بود که خشونت بورزد. هرچقدر که ما در جبهه های بیشتر با حکومت مقابله کنیم ابتکار عمل را از آنها بیشتر گرفته ایم و صرف اینکه از این مناسبت تا مناسبت بعدی صبر کنیم که به خیابان بیائیم اتلاف وقت است و فرصت دادن به حاکمیت برای باز سازی خودش بعد از این همه ریزش.

دوستان به فکر جبهه های جدید باشید و حکومت را غافل گیر کنید.

مابیشماریم.

رنگ و ننگ / نامه ای از فرهاد وکیلی زندانی سیاسی محکوم به اعدام




رنگ و ننگ / نامه ای از فرهاد وکیلی زندانی سیاسی محکوم به اعدام



به نام آزادی
دوره میکنم گذشتهایم را وفقط گذشته و پس از گذشت حدود دو سال از دوران حبس مجددأ توفیق یافتم به بند پر رمز و راز وزارت اطلاعات (209) باز گردم . همزبان با زدن چشم بند یک بوی تند که بر خلاف بوی ماندگی
که همیشه در قسمتهای مختلف این ساختمان وجود داشت مشامم را آزار می داد.خاطرات گذشته ازین مکان نا میمون برایم بسیار دردناک بود.این نقطه از خاک ایران همچون دیگر نقاطی که خواهر خوانده 209 می باشند.
به وسیله افرادی با تفکرات خاص بر اساس سایه یک ایدئولوژی شکل گرفته کنترل میشود.یاد اولین روزهای انتقالم به 209 را زنده میکرد.زمانی که پس از تحمل سخت ترین اعمال غیر انسانی اداره اطلاعات در سنندج برای تشدید فشار باینجا منتقل شدم.با افرادی به عنوان کارشناس روبه رو شده وآنان پرونده پر افتخار خود را که حکایت از سالها بازجوییهایشان بود را برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر برای من تعریف کرده تا من باور کنم در این مکان هیچ کس نمیتواند چیزی را برای خود نگه دارد .

روزها وهفته ها وماهها تحمل سلول انفرادی، فشار همیشگی بازجویی و بی خبری از خانواده ودنیای بیرون از زندان فرصتی را برایم خلق کرد تا بتوانم بر خود وآنچه ایدال وآرمانم بود فکر کنم.من باور کرده ام که گاهی اوقات سکوت تأثیری را خواهد داشت که بسیاری از میتینگها وتجمع ها و تحریر مقالات احساسی نمیتوانند آنگونه تأثیری را داشته باشند. در طول مدت زندان بارها خواستم بنویسم و بارها نوشتم .ابتدا نوشتن سخت بود ودر نهایت از آنچه که صفحه کاغذ را سیاه کرده بود .احساس رضایت نمی شد همیشه میدانستم در این نوشتن ها چیزی کم است آن هم یک مورد بسیار اساسی بود .من باید به آنچه میگفتم و مینوشتم خود ایمان داشته باشم که در غیر اینصورت خود را فردی سست عنصر وخائن به تمامی ارزشها میدانستم .

بازگشت مجدد به 209 و برخورد با تاکتیک جدید بازجوها ی پرونده ام این شائبه را در من ایجاد کرد که بسیاری چیزها تغییر کرده. این بار من و بازجو رو در روی هم بودیم ، اینبارچشم بند وجود نداشت و بازجو از آینکه من او را ببینم و بر اساس یک شرایط نسبتأ عادلانه تر با او وارد بحث شوم نمی ترسید.حتی وضعیت ظاهری و شخصیتی کارشناس (همان بازجو) تغییر کرده بود.اینبار طرف مقابل من فردی بود اهل مطالعه وباسواد . شاید کرارأ به این نتیجه رسیدم که در ادعاهای او چاشنی ریا ودروغ وجود دارد.اما حتمأ شرایطی ایجاد شده که کارشناسی که قبلأ از موضع قدرت با من برخورد میکرد و چیزی جز توهین وتحقیر نمی دانست اینبار با احترام با من برخورد میکرد .حتی اگر این برخورد یک نوع تاکتیک باشد.

این رفتار باعث میشد که احساس کنم طرفین درک درستی از همدیگر نداشته و فقط در چهار چوب تعصبات وزمینه های قبلی با هم بر خورد کرده ایم . سیستم مرا یک عنصر ضد آسایش ومخل امنیت خود میدانست که در هیچ شرایطی حاضربه تمکین در مقابل او نمی باشم .به گمان اومن هیچ حقی نداشته و فقط باید ثناگوی او باشم .که میتوانم در سایه قدرت حکومتش به زندگی خود ادامه دهم به گمان او اعتیاد یک پدیده اجتماعی است که وجودش در جامعه اجتناب ناپذیراست.

دزدی جزئی خصایص انسانی.پستی وانحطاط اخلاقی لازمه حکومت و سرکوب.زندان و اعدام لازمه قانون است وبه باور من حکومت به معنی ایدئولوژی بود که جز خود و مقاصد صاحبان قدرت چیزی را بر نمی تافت وامکان تغییر را در هیچ شرایطی ممکن نمی دید. روزها میگذشت و من در تردید بین سلول واطاق بازجویی و هر روز آن بویی که روز اول برایم تازگی داشت بیشتر میشد.

بعد از چندین جلسه بازجویی که احساس میکرد توانسته برخلاف دیگر همکاران خود ارتباط نزدیکی را با من برقرارکند، خواسته اصلی خود را مطرح کرد. " درخواست عفو" او اصرار داشت برای من که باید به جرم داشتن اعتقادات و باورهای خاص اعدام شوم، تنها یک راه نجات وجود دارد و آن هم درخواست عفو از سوی من خطاب به مسئولین حکومت ایران. تیم جدید بازجویی اذعان داشت که دستگاه امنیتی بر خلاف واقعیت و طی یک پروسه کاملا سیاسی باتحت فشار قرار دادن سیستم قضایی ایران اقدام به صدورحکم اعدام نموده واکنون تنها راه نجات و در جهت جبران خطای آنان تقاضای عفومن است. البته این ازخصیصه های حکومتهای خودکامه است که هیچوقت حاضر به قبول اشتباهات و خطاهای خودنیست. آنها از من میخواستند که گذشته خود را حاشا کنم.
بله بسیار ساده. توقع این بود که من با امضای برگه عفوبه هرآنچه داشتم پشت پا بزنم. به من میگفتند هیچ چیز به خودی خود حقیقت ندارد و فقط با فرمان آنان هر چیزی را میتوان به حقیقت تبدیل کرد. از من میخواستند انسانی باشم عاری ازهرگونه اراده ومقاومت اخلاقی وهویت اجتماعی و تاریخی. تمام سعی خود را کردند به من هنر فراموشی تاریخی را بیاموزند.هنر فراموش کردن سالها ظلم و تعدی و جنایت را نسبت به یک ملت.هنر فراموشی نسبت به تمامی جنایتهایی که درسالهای حکومتشان تحت نام دین وملت وامنیت کشور و دیگر شعارهای دهان پرکن و توجیه کننده جنایتهایشان برملت ایران وعلی الخصوص ملت کرد روا داشتند.هنر به بایگانی سپردن آنچه را که برمن و خوانواده ام روا داشتند.آنها اصرار داشتند آنچه که امروز اتفاق می افتد حقیقت است و آنها رهبران و مالکان گذشته اند، و اصرار من برگذشته ام بی اساس است.

پیش از شما،
بسان شما
بی شمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
که این دولت خجسته جاوید و زنده باد .

روزها ،هفته ها و ماه ها طول کشید تا آنان باورکردند که من نمی خواهم بودن خود را از طریق رابطه باحاکمان تعریف کنم. من با توسل به گذشته خود وهویت تاریخی ملتم به نوبه خود و درحد توانم به زورگویان ومستبدان اعلام کردم که این هدف شما به غایت دست نیافتنی است ، ودرهر فرصتی درجهت احقاق حق خود گام برخواهم داشت و این شیوه جدید حکومتها را چه در ایران و چه در دیگر حکومتهای حق توتالیتر و پوپولیسم که میخواهند تمامی مفاهیم وتعاریف انسانی را در قالب سیاست تعریف کرده و واقعیت های انسانی یک ملت را درمایه ایسم ها به رنگ تبلیغی درآورده و با استفاده از ابزارهای خود شعار دموکراسی و تلاش در جهت تثبیت حق ملتم را سر دهند و با استفاده از نمادهای تاریخ ملتهای تحت ستم همچون ملت کرد و استفاده ابزاری از احساسات میهنی به عنوان یک سلاح ایدئولوژیک مینگرند را دیگرتاب نخواهم آورد و اطمینان دارم، درخواست عفو وبخشش در مقابل جرم نکرده چیزی جز واقعیت از من نخواهد ساخت که این جز ندامت و پشیمانی ارمغانی را برایم در بر ندارد و امروز پس از تحمل سالهاحبس وشکنجه وبا باوربه حقیقتی که طی این سالها به آن رسیده ام، ایمان دارم که جز مقاومت ومقاومت ومقاومت راه دیگری وجود ندارد. وبه یقین دریافتم که متولیان وحاکمان امروز وکسانی که برمسند قدرت تکیه زده اندبرای بدست آوردن آنچه که میخواهند راهی جز توسل به زور،خشونت وآدمکشی نمی دانند. وحالا که آدمهای کم هوش، بی کفایت وتجاوزگر قشر برگزیده را تشکیل داده اند حتم بدانید که تمامی دمل ها سرباز خواهندکرد. و بدانید کسانی که با زبان خشونت پرورش یافته اند زبان دیگری رانمی فهمند وهر ضعف و مسامحه ای برقدرت جانیان می افزاید .وابزار قدرت با قدرتی با حق ویژه تبدیل می شود که مشروعیت خود را از سرکوب توده ها وخشونت اعمال شده بر جامعه می گیرد . در آخرین روزهایی که بازجوی دگراندیش مرا از اتاق بازجویی خارج وبه طرف سلولم هدایت میکرد ، باز هم آن بو که در این مدت آزارم داده بود به مشامم رسید . اما این بار واضح تر . تا جایی که فهمیدم عده ای که ازچشمان من پنهان هستند مشغول رنگ زدن دیوارهای زندان بودند. آنها دیوارهای گردگرفته را رنگ میزدند ودر زیر این گرد صدای ضجه وناله هزاران انسانی است که پنهان مانده ،ترس هایشان ، آرزوهای قبل از مرگشان، تنهایشان، برای رحم و شفقت شکنجه گران. درخواست هایشان، اعتراف هایشان وداستانهایی که برای بازجوهایشان تعریف کرده اند.

آری تراژدی یک ملت اینجا پنهان است.
بله،بویی که در این مدت آزارم داده بود، بوی رنگ بود و من از اینکه آن بو را تشخیص داده بودم خوشحال بودم خوشحال
دردهای من
گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست
از درد مردم زمانه است


فرهاد وکیلی
زندان اوین

Freitag, 19. Februar 2010

پیکر پاک دکتر میرانی با درفش شیر و خورشید به خاک سپرده شد


پیکر پاک دکتر میرانی با درفش شیر و خورشید به خاک سپرده شد

یکم بهمن 88

روز چهارشنبه 30 دی ماه 1388 مراسم خاکسپاری سرور ابراهیم میرانی از اعضای شورای عالی رهبری حزب پان ایرانیست در اهواز برگزار گردید. این آیین از ساعت 9بامداد با همراهی پیکر پاک ایشان از خانه مسکونی با نوای ساز و دهل بختیاری (ویژه سوگواری)در کیانپارس اهواز آغاز گردیدو تا بهشت زهرای اهواز ادامه داشت.

پس از ورود به بهشت آباد باران زمستانی بارید،گویی آسمان نیز در این از غم درگذشت یک میهن پرست می گریست.

قبرستان اهواز در آن روز بارانی از میهن پرستان پان ایرانیست که از جای جای خوزستان و ایران در آنجا گرد آمده بودند پر شده بود؛ تشریفات اولیه از سوی یکی از برادران عرب زبان خوزستان در برابر پیکر خفته در درفش شیر و خورشید انجام شد.سپس خانواده و بستگان و شاگردان آن زنده یاد به همراه پیشکسوتان، هموندان و هواداران حزب،بافریادهای پاینده ایران و همچنین سرود ملی ای ایران تا نزدیگی آرامگاه ابدی دکتر میرانی حرکت کرده و پیکر ایشان را در دل مام میهن به خاک سپردند. درقبرستان اهواز برای نخستین بار پس از انقلاب درخوزستان،درفش سه رنگ شیرو خورشید در یک مکان عمومی برافراشته گردید و همزمان سرآغاز حزبی نیز از سوی جمعیت سرداده شد.

شاهنامه خوانی بختیاری همزمان با بخاک سپاری همراه با نوای غمگین نی از بلندگو پخش می شد و گوشه هایی از سوگ سیاووش شاهنامه فردوسی را شامل می شد. پس از اینکه دکتر ابراهیم میرانی بنابه وصیتش درون درفش شیرو خورشید به خاک سپرده شد.ابراهیم قیاسیان از پیشکسوتان حزب نیز به نقش دکتر میرانی در بیش از 5 دهه کوشش های میهن پرستانه در حزب پان ایرانیست و گسترش اندیشه و پیشبرد اهداف وطن پرستانه بویژه پس از انقلاب و در سالهای پایانی عمر خویش در خوزستان اشاره داشتند.

انتهای این آیین هفت پیمان حزب پان ایرانیست از سوی کیوان زارع خوانده شد و دوستداران دکتر میرانی وی را که درون آرامگاه ابدی خویش خفته بود با خواندن سرود جاودانه ای ایران وداع گفتند، هرچند که یادوخاطره این مرد بزرگ همیشه دردل وجان دوستداران وی جاودان خواهد بود.

آنچه که دراین مراسم به چشم می خوردحضور شدیدنیروهای امنیتی ،انتظامی وبسیجی درهنگام برگزاری مراسم درقبرستان ،منزل و مسجد شهرک نفت بود. به گونه ای که ماموران امنیتی اقدام به برچیدن پارچه های پیام تسلیت از دیوارهای منزل و مسجدکردند. غلامحسین آصف، اسماعیل میرانی (برادر دکتر میرانی) و حمید اکبیاء نیزتوسط نهادهای امنیتی احضار ومورد بازجویی چندین ساعته قرار گرفتند.

سروران پیشکسوت مهندس رضا کرمانی، قدرت الله جعفری،بانو زهرا غلامی پور،ابراهیم قیاسیان،دکتر سهراب اعظم زنگنه، به همراه دیگر جوانان حزب از تهران در مراسم شرکت داشتند. پیشکسوتان و جوانان حزب از شهرهای شوش، شوشتر، ماهشهر، دزفول، رامهرمز، آبادان، مسجد سلیمان نیز در مراسم شرکت داشتند.
برگه های آگهی فوت سرور میرانی که عکس ایشان درکنار پرچم شیر و خورشید را نشان می داد به همراه بیانیه حزب پان ایرانیست در دست بسیاری از حاضرین به چشم می خورد.

پاینده ایران

نقل از [سازمان جوانان حزب پان ایرانیست]

Donnerstag, 18. Februar 2010

بیژن فرهودی هم در صدای آمریکا ممنوع التصویرشد



بیژن فرهودی هم در صدای آمریکا ممنوع التصویرشد

نخست احمد رضا بهارلو؛سپس لونا شاد؛بعدازآن علی جوانمردی؛ حالا بیژن فرهودی وفرداجمشید چالنگی.
براستی در صدای آمریکا چه میگذرد؟ آیارقابتی سخت میان جمهوری اسلامی وصدای آمریکابرای حذف چهره های مردمی ومورد علاقه مردم درجریان است؟
در کشوری چون آمریکا هرگاه چهره ای در رسانه های گروهی مورد توجه مردم قرار میگیرد. سازمان های مختلفی برای بکار گرفتن آن چهره با هم برقابت می پردازند وبا پیشنهاد های کلان خود سعی در جذب آن برنامه سازمی کنند.
اما دربخش صدای پارسی آمریکا درست جریان بر عکس است؛ هرگاه برنامه سازی بخاطر دعوت ازچهرهای مطرح وخبر ساز؛آن هم در چهار چوب مقررات آن سازمان وسئوالات کلیشه ای ومصاحبه با آنان مورد توجه وعلاقه مردم قرارمیگیرد ,ابتدابه پشت صحنه وسپس به بیرون ازسازمان صدای آمریکا هدایت می شود
چگونه است ؟الارغم آزادی نسبی درآمریکا؛ بخش پارسی صدای آمریکا اینگونه دیکتاتوری هدایت می شود؛ تا جایی که مطالب به برنامه سازان دیکته میشود واگربرنامه سازی خارج از چهارچوب دیکته شده سخنی بگوئید کار خود را از دست میدهد.
باید به عمل کردآمریکا به ویژه بخش صدای پارسی آن؛ بیشتر دقت کرد !
آقای صور اسرافیل مردی که هرگاه دربرابر دوربین تلویزیون قرار می گرفت برای مبارزه با جمهوری اسلامی حنجره پاره میکرد , امروز کجاست وچه می کند؟(شاغل در صدای آمریکا)
آقای آذری که هیچگاه مبارزات او را با جمهوری اسلامی دررادیو صدای ایران فراموش نخواهیم کرد.امروز کجاست وچه میکند ؟(شاغل در صدای آمریکا)
آقای نادر صدیقی مبارزی آگاه وقدیمی کجایند وچه میکنند؟(شاغل در صدای آمریکا)
مبارزانی که در ایران شکنجه شدند وگاهابه اعدام محکوم واز ایران گریختند و به آمریکا پناه بردند امروز کجایندوچه میکنند ؟(تعدادی از آنان شاغل در صدای آمریکا)
آیا نقش بخش پارسی صدای آمریکا یکی به نعل یکی به میخ زدن وبه بی راهه بردن مبارزات مردم ایران ودوام جمهوری اسلامی نیست؟
این سئوالاتی است که باید به آن توجه کردواز مسئولین صدای آمریکا خواست تا در برابراینگونه رفتارناشایست خود پاسخ گوباشند!!
از : بیژن ایراندوست

Sonntag, 14. Februar 2010

نامه آقای بنی صدر به آقاى خمينى در تاريخ 24 بهمن 1359


اين آقايان مجازند كه باكمال بى دينى ساخت و پاخت كنند و متهم بسازند،اجازه بفرمائيد اينجانب نيز واقعيت امر را ازابتدا تا انتها به

نامه آقای بنی صدر به آقاى خمينى در تاريخ 24 بهمن 1359

بعرض ميرساند

از ديروز تا بحال درگير با خويشتن هستم و مراجعات بسيار كه چرا گفتنىها را نگفتيد. هم اكنون آقاى موسوى اردبيلى اينجا بود، از صحبت ديروز راضى بود و وقتى گفتم عده زيادى مىگويند چرا گفتنىها را نگفتيد و خود نيز ميدانم كه خود را سانسور كردهام، رنج مىبرم. مىترسم بعد وضع طورى بشود كه جواب نداشته باشيم چرا در موقع خود گفتنىها را نگفتهايم. بهررو تنها دلخوشى اينست كه انشاالله شما راضى شده باشيد (1).
مقصود از نوشتن اين عريضه اين بود كه:
وقتى درباره اينكه ميخواهم جبهه ملى و نهضت آزادى و كومله (با ترديد) و فدائى خلق و مجاهد خلق... را متحد كنم و... (2) فكر مىكردم اين جعل را چه كسى كرده و چه مقصودى داشته است تا اينكه نامه «استاد محمد منتظرى به حضور حضرت امام خمينى» را كه چاپ كردهاند، آوردند معلوم شد صحبت ايجاد جريان سياسى در ارتش و صحبت ايجاد آش شله قلمكار از او بوده است. اينجانب نميگويم كه اين جوانى كه پدرش او را ديوانه خطاب كرد و مطرود بود، چطور عاقل و وارد بامور شد. از قول خود او مىگويم كه چون تحويلم نمىگرفتند آنقدر جو سازى كردم تا تحويلم گرفتند. نزد اينجانب آمد و گفت مرا فرمانده سپاه بكنيد. قبول نكردم. بعد پيشنهاد شد وزير خارجه بشود نپذيرفتم. حالا مشغول اين فسادها شده است. حالا سوابق او در خارج كشور بماند. بهرحال اينجانب كسى نيستم كه تسليم جوسازى بشوم و به امثال او پست و مقام بدهم. در همين نامه معلوم است اين آدم چقدر ضد امريكائى است. قراردادى كه با امريكا امضاء كردند و اين آدم جزء كميسيون بوده است، تسليم آشكارى است. اينطور آدمها ضد امريكائى نيستند براى مقام (بدون داشتن صلاحيت) همه كار مىكنند. سازش با روس و امريكا كوچكترين آنهاست. خدا را شكر اينطور اشخاص با اينجانب مخالفند. آن نامه را هم كه نوشته است كه در اعتراض به سياست همگام امريكا از اروپا براى شما نوشته شده است، دروغ مىگويد، خود اينجانب نوشتم و البته با او يكجا امضاء نمىكردم (3). ايشان تا وقتى شما باروپا بيائيد با دوستان آقاى مهندس بازرگان كمال همكارى را داشت و او را نماينده خود در منطقه ميدانستند.
غصه اينجانب اينست كه در اين موقعيت خطرناك جامعه چطور منابع خبرى شما بايد اينطور اشخاص باشد.
ديروز اينجانب همانطور كه در خدمت شما گفته بودم، بآنها كه از نام مصدق سوءاستفاده مىكنند حمله كردم تا معلوم بشود هيچ مواضعهئى با آنها نكردهام.
عيب قضيه اينجاست كه فراموش كردهايم در زمان شاه سابق چون موج برخاسته بود، هركس باو حمله مىكرد بلكه اعتبارى پيدا كند. حالا هم حكومت رجائى نالايق است هركس با انگشت گذاشتن روى عدم لياقت اين حكومت ميخواهد براى خود در جامعه اعتبار پيدا كند. لايق را اگر هم بخواهند نالايق جلوه بدهند، مردم نمىپذيرند و گوينده ضايع مىشود. حالا بجاى آنكه علت را از بين ببرند، آمدهاند كه بله چون اين گروهها و اين حكومت نالايق است، اولاً خوب است و ثانياً ميخواهند وسيله رئيس جمهورى گرد هم آيند و... گوينده: محمد منتظرى. اينطور كشور را اداره مىكنند. خواهش اينجانب اينست كه باين طور افراد ميدان ندهيد و هر وقت حرفى بود، بسرعت صحت و سقم آنرا تحقيق كنيد. باين ترتيب، كارها روال صحيح پيدا نخواهند كرد.
شما ميفرمائيد اينجانب حرف نزنم. آيا با وجود اينكه اينها كار گروگانگيرى را باينصورت درآوردند و با وجود فضاحتى كه ببار آوردهاند، با اين گستاخى و وقاحت مىگويند اعتراض باين ترتيب كار، طرفدارى از امريكاست، هنوز نبايد جريان امر را از ابتدا تا تسليم شرح كنم؟
پس وقتى اين آقايان مجازند كه اينطور حرفها را بزنند و باكمال بى دينى ساخت و پاخت كنند و متهم بسازند، اجازه بفرمائيد اينجانب نيز واقعيت امر را از ابتدا تا انتها باطلاع عموم برسانم (4).
و مطلب ديگر اينكه عرض اينجانب همواره اين بود كه دعواى دين و بى دينى است. نامه آقاى محمد منتظرى يك نمونه است از اينكه چگونه افراد را ميخرند. همين آدمى كه تا ديروز حاكمان را در خط امريكا ميدانست، تا سهم خود را گرفت مدافع آنها شد. پس آنها بر ضوابط اسلامى عمل نمىكنند و اينرا همه مردم دانستهاند. نظير اين مورد بسيار است. بسيارند كسانى كه راه كار را يافتهاند، باينها بد و بيراه مىگويند و بعد حق و حساب مىگيرند. اگر آدم با خدائى پيدا مىشد و گزارشى درباره اين كسان كه حق حساب ميدهند و آنها كه مىگيرند، ميداد توجه ميفرموديد كه چگونه همه چيز ملت مسلم، بدست كسانى افتاده است كه بنام دين، مردم را از دين بيزار مىكنند. خداوند بزرگ را صد شكر كه اينطور اشخاص با اينجانب مخالفند و سپاس بدرگاه او كه نه آجيل ميدهم و نه حق و حساب و نه از اينگونه مردم مىترسم. اما حيف است كه اينطور اشخاص مجارى اطلاعاتى شما باشند.


ابوالحسن بنى صدر
59/11/24



توضيح


1- اشاره به سخنان بنى صدر در سالروز انقلاب است. در هر اجتماعى، ماموران آقاى خمينى مىآمدند كه او همه چيز را نگويد. اگر بنابر درس گرفتن از تجربه باشد، كار بايسته اين بود كه حق در زمان خود اظهار مىشد. حقايق در كارنامه و سخنرانيها، بخصوص در امورى كه به آقاى خمينى راجع مىشد، مىبايد با شفافيت تمام ابراز مىشدند. اسطوره تكرار نشدن تجربه مصدق - كاشانى از سوئى و باور نكردن به اطلاعها پيرامون كارگردانى شخص آقاى خمينى از سوى ديگر، سبب مىشد كه در آنچه به او ربط پيدا مىكرد، به راه «مصلحت» برويم. اين اشتباه تصحيح شد: بر حق استوار بايد ايستاد، تا قدرت پرست ماهيت خويش را آشكار كند.
2- سرانجام، روزى پيش از «عزل» بنى صدر از فرماندهى كل قوا در 20 خرداد 1360، آقاى خمينى از بنى صدر خواست 8 سازمان سياسى را محكوم و منحل اعلام كند. بنابر عبور از بحران، پرونده همكارى بنى صدر با «گروهكها» توسط رهبرى حزب جمهورى اسلامى با موافقت آقاى خمينى ساخته مىشد. امروز براى هيچ مطلعى ترديدى باقى نمانده است كه الف - تا مراجعه آيت الله زنجانى به بنى صدر براى احياى يك جبهه سياسى و از آن زمان تا آمدن نمايندگان سازمان مجاهدين خلق در 8 تير 1360، در منزل شهيد لقائى، نزد بنى صدر، ارتباطى ميان بنى صدر و سازمانهاى سياسى نبوده است. اغلب آن سازمانها جانب كودتا را گرفتند. بنابراين، بنى صدر نخستين كس در تاريخ بوده است كه حق حيات را براى سازمانهاى مخالف خويش مىشناخته است و بابت دفاع از حق آنها بهائى بس سنگين پرداخته است كه از جمله آن، ناسپاسى و بيشتر از آن، ضديت نزديك به تمام اين سازمانها بوده است.
3- مقصود پيامى است كه از ايران به آقاى خمينى فرستاده بودند كه اگر با حكومت امينى موافقت كند (پيش از برخاستن امواج سهمگين انقلاب) و اگر با امريكا مخالفت نكند و تنها بگويد شاه نباشد، امريكائيها حاضرند شاه را ببرند. بنى صدر تحليل مفصلى براى آقاى خمينى نوشت و توسط آقاى محمد منتظرى به نجف فرستاد.
4- از امورى كه در كارنامه گاه به اشاره و گاه به صراحت از آن صحبت مىشد، سازش پنهانى برسر گروگانهاست. خمينى مانع از بحث آزاد در تلويزيون شد و اصرار شديد داشت بر سكوت بنى صدر در اين باره. تا آخرين ديدار در 16 خرداد 1360، بنى صدر گزارشهاى حاكى از دخالت مستقيم آقاى خمينى را در سازش پنهانى نمىپذيرفت. همانطور كه در اين نامه و نامههاى ديگر مشاهده مىشود، به اصرار از او مىخواست بگذارد حقيقت به مردم ايران و جهان گفته شود.

بنی صدر به خمينى در تاريخ 24 بهمن 1359


اين آقايان مجازند كه باكمال بى دينى ساخت و پاخت كنند و متهم بسازند،اجازه بفرمائيد اينجانب نيز واقعيت امر را ازابتدا تا انتها به



بعرض ميرساند

از ديروز تا بحال درگير با خويشتن هستم و مراجعات بسيار كه چرا گفتنىها را نگفتيد. هم اكنون آقاى موسوى اردبيلى اينجا بود، از صحبت ديروز راضى بود و وقتى گفتم عده زيادى مىگويند چرا گفتنىها را نگفتيد و خود نيز ميدانم كه خود را سانسور كردهام، رنج مىبرم. مىترسم بعد وضع طورى بشود كه جواب نداشته باشيم چرا در موقع خود گفتنىها را نگفتهايم. بهررو تنها دلخوشى اينست كه انشاالله شما راضى شده باشيد (1).
مقصود از نوشتن اين عريضه اين بود كه:
وقتى درباره اينكه ميخواهم جبهه ملى و نهضت آزادى و كومله (با ترديد) و فدائى خلق و مجاهد خلق... را متحد كنم و... (2) فكر مىكردم اين جعل را چه كسى كرده و چه مقصودى داشته است تا اينكه نامه «استاد محمد منتظرى به حضور حضرت امام خمينى» را كه چاپ كردهاند، آوردند معلوم شد صحبت ايجاد جريان سياسى در ارتش و صحبت ايجاد آش شله قلمكار از او بوده است. اينجانب نميگويم كه اين جوانى كه پدرش او را ديوانه خطاب كرد و مطرود بود، چطور عاقل و وارد بامور شد. از قول خود او مىگويم كه چون تحويلم نمىگرفتند آنقدر جو سازى كردم تا تحويلم گرفتند. نزد اينجانب آمد و گفت مرا فرمانده سپاه بكنيد. قبول نكردم. بعد پيشنهاد شد وزير خارجه بشود نپذيرفتم. حالا مشغول اين فسادها شده است. حالا سوابق او در خارج كشور بماند. بهرحال اينجانب كسى نيستم كه تسليم جوسازى بشوم و به امثال او پست و مقام بدهم. در همين نامه معلوم است اين آدم چقدر ضد امريكائى است. قراردادى كه با امريكا امضاء كردند و اين آدم جزء كميسيون بوده است، تسليم آشكارى است. اينطور آدمها ضد امريكائى نيستند براى مقام (بدون داشتن صلاحيت) همه كار مىكنند. سازش با روس و امريكا كوچكترين آنهاست. خدا را شكر اينطور اشخاص با اينجانب مخالفند. آن نامه را هم كه نوشته است كه در اعتراض به سياست همگام امريكا از اروپا براى شما نوشته شده است، دروغ مىگويد، خود اينجانب نوشتم و البته با او يكجا امضاء نمىكردم (3). ايشان تا وقتى شما باروپا بيائيد با دوستان آقاى مهندس بازرگان كمال همكارى را داشت و او را نماينده خود در منطقه ميدانستند.
غصه اينجانب اينست كه در اين موقعيت خطرناك جامعه چطور منابع خبرى شما بايد اينطور اشخاص باشد.
ديروز اينجانب همانطور كه در خدمت شما گفته بودم، بآنها كه از نام مصدق سوءاستفاده مىكنند حمله كردم تا معلوم بشود هيچ مواضعهئى با آنها نكردهام.
عيب قضيه اينجاست كه فراموش كردهايم در زمان شاه سابق چون موج برخاسته بود، هركس باو حمله مىكرد بلكه اعتبارى پيدا كند. حالا هم حكومت رجائى نالايق است هركس با انگشت گذاشتن روى عدم لياقت اين حكومت ميخواهد براى خود در جامعه اعتبار پيدا كند. لايق را اگر هم بخواهند نالايق جلوه بدهند، مردم نمىپذيرند و گوينده ضايع مىشود. حالا بجاى آنكه علت را از بين ببرند، آمدهاند كه بله چون اين گروهها و اين حكومت نالايق است، اولاً خوب است و ثانياً ميخواهند وسيله رئيس جمهورى گرد هم آيند و... گوينده: محمد منتظرى. اينطور كشور را اداره مىكنند. خواهش اينجانب اينست كه باين طور افراد ميدان ندهيد و هر وقت حرفى بود، بسرعت صحت و سقم آنرا تحقيق كنيد. باين ترتيب، كارها روال صحيح پيدا نخواهند كرد.
شما ميفرمائيد اينجانب حرف نزنم. آيا با وجود اينكه اينها كار گروگانگيرى را باينصورت درآوردند و با وجود فضاحتى كه ببار آوردهاند، با اين گستاخى و وقاحت مىگويند اعتراض باين ترتيب كار، طرفدارى از امريكاست، هنوز نبايد جريان امر را از ابتدا تا تسليم شرح كنم؟
پس وقتى اين آقايان مجازند كه اينطور حرفها را بزنند و باكمال بى دينى ساخت و پاخت كنند و متهم بسازند، اجازه بفرمائيد اينجانب نيز واقعيت امر را از ابتدا تا انتها باطلاع عموم برسانم (4).
و مطلب ديگر اينكه عرض اينجانب همواره اين بود كه دعواى دين و بى دينى است. نامه آقاى محمد منتظرى يك نمونه است از اينكه چگونه افراد را ميخرند. همين آدمى كه تا ديروز حاكمان را در خط امريكا ميدانست، تا سهم خود را گرفت مدافع آنها شد. پس آنها بر ضوابط اسلامى عمل نمىكنند و اينرا همه مردم دانستهاند. نظير اين مورد بسيار است. بسيارند كسانى كه راه كار را يافتهاند، باينها بد و بيراه مىگويند و بعد حق و حساب مىگيرند. اگر آدم با خدائى پيدا مىشد و گزارشى درباره اين كسان كه حق حساب ميدهند و آنها كه مىگيرند، ميداد توجه ميفرموديد كه چگونه همه چيز ملت مسلم، بدست كسانى افتاده است كه بنام دين، مردم را از دين بيزار مىكنند. خداوند بزرگ را صد شكر كه اينطور اشخاص با اينجانب مخالفند و سپاس بدرگاه او كه نه آجيل ميدهم و نه حق و حساب و نه از اينگونه مردم مىترسم. اما حيف است كه اينطور اشخاص مجارى اطلاعاتى شما باشند.


ابوالحسن بنى صدر
59/11/24



توضيح


1- اشاره به سخنان بنى صدر در سالروز انقلاب است. در هر اجتماعى، ماموران آقاى خمينى مىآمدند كه او همه چيز را نگويد. اگر بنابر درس گرفتن از تجربه باشد، كار بايسته اين بود كه حق در زمان خود اظهار مىشد. حقايق در كارنامه و سخنرانيها، بخصوص در امورى كه به آقاى خمينى راجع مىشد، مىبايد با شفافيت تمام ابراز مىشدند. اسطوره تكرار نشدن تجربه مصدق - كاشانى از سوئى و باور نكردن به اطلاعها پيرامون كارگردانى شخص آقاى خمينى از سوى ديگر، سبب مىشد كه در آنچه به او ربط پيدا مىكرد، به راه «مصلحت» برويم. اين اشتباه تصحيح شد: بر حق استوار بايد ايستاد، تا قدرت پرست ماهيت خويش را آشكار كند.
2- سرانجام، روزى پيش از «عزل» بنى صدر از فرماندهى كل قوا در 20 خرداد 1360، آقاى خمينى از بنى صدر خواست 8 سازمان سياسى را محكوم و منحل اعلام كند. بنابر عبور از بحران، پرونده همكارى بنى صدر با «گروهكها» توسط رهبرى حزب جمهورى اسلامى با موافقت آقاى خمينى ساخته مىشد. امروز براى هيچ مطلعى ترديدى باقى نمانده است كه الف - تا مراجعه آيت الله زنجانى به بنى صدر براى احياى يك جبهه سياسى و از آن زمان تا آمدن نمايندگان سازمان مجاهدين خلق در 8 تير 1360، در منزل شهيد لقائى، نزد بنى صدر، ارتباطى ميان بنى صدر و سازمانهاى سياسى نبوده است. اغلب آن سازمانها جانب كودتا را گرفتند. بنابراين، بنى صدر نخستين كس در تاريخ بوده است كه حق حيات را براى سازمانهاى مخالف خويش مىشناخته است و بابت دفاع از حق آنها بهائى بس سنگين پرداخته است كه از جمله آن، ناسپاسى و بيشتر از آن، ضديت نزديك به تمام اين سازمانها بوده است.
3- مقصود پيامى است كه از ايران به آقاى خمينى فرستاده بودند كه اگر با حكومت امينى موافقت كند (پيش از برخاستن امواج سهمگين انقلاب) و اگر با امريكا مخالفت نكند و تنها بگويد شاه نباشد، امريكائيها حاضرند شاه را ببرند. بنى صدر تحليل مفصلى براى آقاى خمينى نوشت و توسط آقاى محمد منتظرى به نجف فرستاد.
4- از امورى كه در كارنامه گاه به اشاره و گاه به صراحت از آن صحبت مىشد، سازش پنهانى برسر گروگانهاست. خمينى مانع از بحث آزاد در تلويزيون شد و اصرار شديد داشت بر سكوت بنى صدر در اين باره. تا آخرين ديدار در 16 خرداد 1360، بنى صدر گزارشهاى حاكى از دخالت مستقيم آقاى خمينى را در سازش پنهانى نمىپذيرفت. همانطور كه در اين نامه و نامههاى ديگر مشاهده مىشود، به اصرار از او مىخواست بگذارد حقيقت به مردم ايران و جهان گفته شود.

Dienstag, 9. Februar 2010

استراتژي‌هاي متعارض انقلاب 57 و جنبش سبز




اکبر گنجی
استراتژي‌هاي متعارض انقلاب 57 و جنبش سبز

به‌جای ريختن همه‌ی افراد در چرخ گوشت و توليد يک تن واحد (امت واحده يا جامعه‌ی توده‌وار)، بايد همه‌ی گرايش‌ها خود را سازمان‌يابی کنند. در گام بعد، تنوع و تکثر سازمان‌يافته، بايد از طريق ائتلاف در يک جبهه‌ی بزرگ (جنبش سبز) گرد آيند و از طريق بسيج اجتماعی گذار به نظام دمکراتيک ملتزم به حقوق بشر را ممکن سازند. جنبش سبز، يک جنبش متنوع و متکثر و ضد تبعيض است. نمی‌توان (نبايد) از طريق دوقلوهايی چون: دينی - غير دينی، مذهبی - غير مذهبی، سکولار - ناسکولار؛ نظام تبعيض تازه‌ای برساخت.



اشاره: پروژه ی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و پروژه ی جنبش سبز، دو پروژه ی متفاوت و متعارض هستند. اگر چه انقلاب پديده ای مدرن(متعلق به دوران مدرن) است، اما انقلاب ۵۷ نسبت به برخی از دستاوردهای مدرنيته(دموکراسی، حقوق بشر،جامعه ی مدنی، پلوراليسم،رواداری و...) سر سازگاری نداشت ولی برخی ديگر از دستاوردهای دوران مدرن- جامعه ی توده وار (mass society)،بسيج اجتماعی، سياست های پوپوليستی،دولت مطلقه، تبديل فرهنگ به تبليغات و...) را به کار گرفت. تغيير سرمشق، علت و معلول گذار از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به جنبش سبز است. مقاله ی حاضر به يکی از وجوه اين تحول و نقش استراتژيک آن در جنبش دموکراسی خواهی می پردازد.
۱-- پروژه ی يکپارچه سازی انقلاب: آيت الله خمينی در تمام دوران منتهی به انقلاب ۵۷ ، شعار "همه با هم" سر می داد. اين شعار وحدت بخش از سوی همه پذيرفته شد. اگر تک صداهای مخالفی وجود داشت، رهبری کاريزماتيک و پايگاه اجتماعی قوی آيت الله خمينی از يک سو، و گفتمان انقلابی- يوتوپيايی- ايدئولوژيک از ديگر سو؛ امکانی برای شنيده شدن آن تک صداها مهيا نمی ساخت. وقتی چند تن از روشنفکران که تعدادشان به اندازه ی انگشتان يک دست بود، ندای ناساز اعلام خطر را به صدا در آوردند، مقاله ای در هفته نامه ی ايرانشهر احمد شاملو در پاسخ آنان انتشار يافت که مضمون آن چنين بود: خطری در راه نيست، فقه مترقی اسلام، حکومت اسلامی و امام خمينی حلال همه مسائل اند.افراد منتخب امام خمينی،افراد مورد اعتماد مردم ايران هستند. بخش هايی از آن مقاله به قرار زير است:
"امام خمينی پديده ای تازه و دلگرم کننده در تاريخ تشيع است. او رهبر سياسی جنبش است...امام خمينی را مردم "انتخاب" کرده اند،به جهت اين که در عين علم به احکام شرع به مقام ارشديت نيز رسيده است...باکی نيست اگر جنبش مردم ايران ماهيتی "سياسی- مذهبی" دارد. اين در واقع ذات طبيعی هر جنبش توده ای در مشرق زمين است.ملت ايران خواستار حکومت علما نيست، بلکه خواستار حکومت اسلامی است...از طرح مسأله "حکومت اسلامی" در ايران نبايد باکی داشته باشيم،چرا که اکنون ايرانيان خواستار آن اسلام واقعی اند که بت می شکند...آن اسلام که مردم گرايی واقعی علی را با خود می آورد...آن اسلام که زائيده ی زينب هاست...اگر اراده ی مردم ايران مطرح است، اين مردم چنين می خواهند: حکومتی- اسلامی، يعنی حکومت مردم بر مردم با تکيه بر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشيع سرخ علوی...آيت الله خمينی اکنون از پشتيبانی کامل ملت ايران برخوردار است، پس می تواند به کمک افراد مورد اعتماد خود- که خود به خود مورد اعتماد مردم ايران هم خواهند بود- به آفريدن سازمان های رهبری سياسی دست زند"[۲].
آيت الله خمينی در همان دوران می گفت: "ارتش برادر ماست"، و از همه می خواست با دسته گل به استبقال ارتش شاهنشاهی و گارد آن بروند[۳]. اما غلامحسين ساعدی دو ماه قبل از پيروزی انقلاب( ۱۷ آذر ۱۳۵۷) در هفته نامه ی ايرانشهر احمد شاملو نوشت:
"بله،کار از کار گذشته، مبارزات انقلابی مردم حکمت پوشالی مبارزه ی مسالمت آميز را برای ابد به طاق نسيان سپرده است. پيشرفت لحظه به لحظه ی مبارزات قهرآميز يک سال گذشته،امروزه روز دارد شکل يک انقلاب مسلحانه را پيدا می کند...تا لحظه ای که اسلحه نيست،می شود با مشت خالی سراغ درفش تيز رفت ولی اگر اسلحه باشد جواب هر ضربتی را با ضربت محکم تر و قوی تر می شود داد...زمانی که تو را می کشند،برادر و خواهر و بچه ی تو را می کشند، همسايه و هموطن و هم رزم تو را می کشند حق نداری ساکت بنشينی، هر جلادی که از ميان برود، هر جلادی را که از ميان برداری، يک قدم به پيروزی نزديک شده ای...ضربت زدن از هر طرف، و در رأس تمام مبارزات انقلابی، مبارزه ی قهرآميز و مسلحانه. جواب "های" اگر "هوی" است، جواب اسلحه حتماً اسلحه است"[۴].
دستورالعمل جنگ مسلحانه ی غلامحسين ساعدی هم در مقابل تکاليفی که آيت الله خمينی تعيين می کرد، رنگ باخت[۵]. پس از پيروزی انقلاب، آيت الله خمينی با هوشياری تمام درخواست مارکسيست ها و سازمان مجاهدين خلق برای انحلال ارتش و دستگاه های انتظامی را ناديده گرفت. در آن دوران، همه ی چشم ها به او دوخته شده بود،همه ی گوش ها به شنيدن صدای او معطوف بود. گفتمان مسلط ، تک صداها را ناشنيدنی می کرد.
پروژه ی "همه با هم" اگر "جمهوری فرانسوی" آيت الله خمينی را ناديده بگيرم[۶]،پروژه ی امت سازی بود. امتی که کثرت را بر نمی تافت و همه ی را به يک تن واحد تبديل می کرد[۷]. گفتمانی که تأکيد داشت: "پس از شاه،نوبت امپرياليسم است"، چنين وحدتی را "وحدت ضد امپرياليستی" به شمار می آورد و بدان خوشامد می گفت. نقدهای بسياری بر تاريخ سه دهه ی گذشته وارد است. يکی از صدها نکته ی مهم اين است که طراحی هايی وجود داشت که معطوف به يکپارچه سازی جامعه زير عناوين "ملت"، "امت"، "مردم" و... بود. آن طراحی يکپارچه ساز؛ واقعيت متکثر زنان،کارگران، معلمان، دانشجويان،چپ ها(مارکسيست ها)، راست ها(ليبرال ها)،مذهبی ها، غيرمذهبی ها،سنتی ها، مدرن ها،و... بر نمی تافت. انکار تکثر و تنوع چندين سطح داشت:
۱-۱- انکار وجود متفاوت ها: آيت الله خمينی در آذر ماه ۵۷ به روشنی نشان می دهد که از نظر او متفاوت ها عددی نيستند. می گويد:
"اينها- به اصطلاح من- کمونيست امريکايی هستند نه کمونيست واقعی...اگر يک شعار کوچکی هم يک جايی داده بشود و ما فرض هم بکنيم که از کمونيستها هست، يک قطره است در مقابل يک دريا. همه اقطار ايران، سرتاسر اقطار ايران، تمامش فرياد حکومت اسلامی دارند می‏ زنند؛ يک عده ی مختصری هم هستند فرض کنيد که به قول اينها نه، اينها شعار کمونيستی می‏ دهند؛ اين عده ی مختصر در مقابل اين سيل و اين دريايی که الآن راه افتاده و همه دارند ادعا می‏ کنند که ما حکومت اسلامی می‏ خواهيم، اينها منحل اند"[۸].
۲-۱- تهديد ديگری و تفاوت: آيت الله خمينی در آبان ۵۷ همان قطره ی ۱۵۰۰ نفره را تهديد می کند که به وسيله ی رود کوچکی از دريا بلعيده خواهد شد:
"اين جوانهايی که شعارهای [کمونيستی]که شعارهای صحيح نيست می ‏دهند؛ اينها الآن دارند کمک می ‏کنند به اين دستگاه... خود همين اختلاف ما بين خود جوانها و دودستگی بين جوانها کمک به اين دستگاه است... توده‏ای‏هايی که عرض می ‏کنم که اسمی بودند و رسمی بودند، در دستگاه ايشان نوکرند اين کمونيستها رؤسايشان...هزار و پانصد نفر دانشجو دليل بر شکست کمونيست است در ايران؛ برای اينکه هزار و پانصد نفر در مقابل سی ميليون جمعيت که همه عَلَم را بلند کرده‏اند و می ‏گويند قرآن می ‏خواهيم، اين دليل بر اين است که اينها شکست خورده‏اند در ايران؛ نه اينکه اگر ايشان بروند کمونيست در کار می‏آيد. اگر ايشان بروند کمونيست يک دانه هم پيدا نخواهد شد؛ برای اينکه اگر ما فرض کرديم يک هزار و پانصد نفر، پنج هزار نفر باشد، همين جوانهای قم ما می‏ خورند اينها را؛ لازم نيست تهران هم دخالت بکند، همين جوانهای قم ما می‏ خورند اينها را؛ کمونيست چه غلطی می تواند بکند؛ بازی ‏تان داده‏اند؛ اينها حرف است؛ می ‏خواهند از شما يک چيزی‏ بگيرند که برای شاه مفيد باشد. شما را استثمار کرده‏اند الآن؛ استحمار کرده‏اند؛ شما را. به اين حرفها گوش ندهيد. همه با هم هم صدا بشويد؛ همه با مسلمانها هم صدا. اگر اين صدای توحيد را با هم بلند کنيد، اين تمام می ‏شود کارش. اختلاف نيندازيد هر کسی از يک گوشه‏ای بگيرد. امروز اختلاف، انتحارِ مسلمين است. بايد همه با هم باشيد؛ همه يکصدا، همه با يک صدا و آن يک صدا اين است که "مرگ بر اين شاه و بر اين سلطنت! مرگ بر آنهايی که پشتيبانی از اين می ‏کنند، مثل کارتر و امثال اينها!" اين شعار ماست و ملت پيش می‏ برد"[۹].
۳-۱- زيان آور بودن نهادهای واسط : در دی ماه ۵۷ ، نهادهای واسطی هم چون احزاب را زيان آور و موجب دشمنی ملت/امت/مردم با يکديگر به شمار می آورد:
"اصل اين احزابی که در ايران از صدر مشروطيت پيدا شده است... احزاب ندانسته به دست ديگران پيدا شده است...هر جمعيتی يک حزبی درست کردند دشمن با احزاب ديگر. يک صحنه مبارزه بين احزاب. و اين از باب اين بوده است که چون خارجيها می‏ خواستند از اختلاف ملتها، از اختلاف توده‏های مردم استفاده کنند، يکی از راههايی که موجب اين می‏شود که اختلاف پيدا بشود و مردم با هم در يک مسائلی مجتمع نشوند، قضيه احزاب بوده است. حزب درست می ‏کردند. اين حزبْ حزبِ مثلًا "دموکرات"، اين حزبْ حزبِ "توده"، آن حزبْ حزبِ چه "عدالت"- نمی ‏دانم چه. وقتی که احزاب درست می ‏کنند واقعاً با هم دشمن می‏ شوند. حزب کذا با حزب کذا، اينها با هم دشمن هستند و تمام عمر خودشان را صرف می‏ کنند در دشمنی کردن با هم...وقتی که با هم دو حزب تشکيل دادند، دو جبهه مخالف و دو جبهه دشمن تشکيل می‏ دهند! اين دشمن اوست، او هم دشمن اوست، و آنها استفاده‏اش را می‏ کنند! آنها بازی می‏ دهند اينها را که البته مملکت متمدن بايد حزب داشته باشد، احزاب داشته باشد؛ خوب پس ما هم بايد احزاب داشته باشيم... اين را هم من احتمال می‏دهم که يک دستی از خارج در کار باشد...شما می ‏بينيد که الآن در ايران که يک وحدت کلمه پيدا شده است چطور لرزانده است همه تختها و تاجها را و همه ابرقدرتها را؟ ...اگر شما با هم اجتماع کنيد، اين جبهه‏های مختلفی که داريد، هر ده تای شما، صدتای شما با هم جمع شديد يک اسمی روی آن گذاشتيد، اين اسمها را کنار بگذاريد و همه با هم بشويد و يک اسم داشته باشيد، و اتفاق کلمه داشته باشيد...استفاده از شما اين است که شما را به جان هم بيندازند. اين کی است؟ جبهه ملی! آن کی است؟ نهضت آزادی! آن کی است؟ جوانانِ چه! آن کی است؟ گروهِ کذا! آن کی است؟ گروهِ کذا! گروههای مختلف، متعدد؛ پيش هر کس که بروی از ديگری تکذيب می‏کند؛ هر جناحی دشمن جناح ديگر است...انَّما اعِظُکمْ بِواحِدَةٍ ان تَقومُوا للَّهِ؛ قيامتان برای خدا باشد. اگر قيام برای خدا نباشد کاری از او نمی‏آيد.همه با هم مجتمع بشويد. برای خدا همه با هم مجتمع بشويد و اين تشتت و اختلاف و اينها: که من از حزب که‏ام، من از حزب کذا، من از جبهه کذا، من از جبهه کذا هستم، اينها را دست از آن برداريد"[۱۰].
در ارديبهشت ۵۸ همين موضع را دوباره تکرار کرد و گفت:
"اشتباه می‏ کنند که يک جبهه‏هايی، يک حزب های مختلفی درست می‏ کنند. اين حزب های مختلف هيچ وقت از آنها کار نمی ‏آيد. جز اينکه يک تشتتی ايجاد بکنند و يک اختلافی ايجاد بکنند و موجب تشتت و اختلاف بشوند، کاری از اينها نمی ‏آيد"[۱۱].
۴-۱- نهادهای واسط خادم منافع بيگانگان: در بهمن ماه ۵۷ ، کليه ی احزاب را ساخته ی بيگانگان، و سينه زن برای آمريکا و چين و شوروی قلمداد می کند. به گفته ی او، کنار نهادن تنوع و گرايشات حزبی- گروهی، مقتضای ديانت و مليت و عقلانيت است و اسلام تنها عاملی است که وحدت ايجاد می کند:
"وحدت کلمه، للَّهِ بودن، اين پيروزی را به شما داده تا حالا. اين وحدت کلمه را حفظش کنيد. اين حزب بازی را کنار بگذاريد، اين جبهه بازی را کنار بگذاريد...اگر چنانچه مسلمانيد مسلمانی اقتضای اين می ‏کند که کنار بگذاريد؛ اگر ملی هستيد ملی بودن اقتضای اين کار را می‏ کند؛ اگر عاقليد عقلْ اقتضای اين را می ‏کند. اينها را ديگران درست کردند به اعتقاد من. ديگران درست کردند که ما را متفرق از هم بکنند. کنار بگذاريد اين مسائل را، با هم بشويد: یَد اللَّه مَعَ الجَماعَة همه با هم بشويد...اتفاق کلمه داشته باشيد که اگر اين پايگاه اتفاق کلمه را از شما گرفتند بدانيد که شکست می ‏خوريد. اگر اين جمعيت های توی ايران که همه داد می‏ کنند آزادی، همه داد می ‏کنند خدا، اگر اين تفرقه در آن پيدا شد و يک قشری در آن پيدا شد که يک شعار ديگری غير الهی داد و للَّه نبود، بدانيد که شکست‏شان می ‏دهند...يک گروه درست می‏ کنند به اسم کذا و يک گروه درست می ‏کنند به اسم کذا، برای اينکه تعميه کنند و اين ملت روحيه‏اش از دست برود. قدرت ملت يک قدرتی است که هيچ قدرتی با او نمی‏ تواند مقابله کند. اين تفرقه و اين اختلاف کلمه را دست از آن بردارند آقايان.من دارم سينه می ‏زنم برای امريکا، من دارم سينه می زنم برای روسيه، من دارم سينه می‏ زنم برای چين- همه‏اش غلط است. بدتر از بدتر از همند! برای خودت چرا سينه نمی‏ زنی بدبخت؟...دست برداريد از اختلافات. همه زير پرچم اسلام بياييد...همه با هم باشيد و للَّهِ باشد"[۱۲].
يک نوع حزب از نظر آيت الله خمينی خوب بود. به همين دليل از همه می خواست که عضو آن حزب باشند، نه هيچ حزب ديگری: "همه ما تحت يک حزب و آن حزب اللَّه است، باشيم؛ احزاب مختلفه در کار نباشد؛ جناح های مختلف در کار نباشد"[۱۳].
۵-۱- ممنوعيت کليه ی اشکال مضر به حال ملت: "وحدت ملت" و "حال ملت" مهم تر از هر چيز ديگر است. هر پديده ای که اين وحدت توده وار را مخدوش سازد، ممنوع است. در بهمن ۵۷ خطاب به خبرنگاران روزنامه های کيهان و اطلاعات می گويد:
"اگر مضر به حال ملت نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايی آزاد نيست که مضر به حال ملت ما باشد.[گروه های مارکسيستی] اگر مضر به حال ملت باشد جلوگيری می شود. - همه مردم آزادند مگر حزبی که مخالف با مصلحت مملکت باشد.[زنان] اگر بخواهند کاری خلاف عفت بکنند و يا مضر به حال ملت- خلاف مليت- بکنند، جلوگيری می‏ شود؛ و اين، دليل بر مترقی بودن است. روزنامه‏هايی که مضر به حال ملت نباشد و روزنامه‏هايی که نوشته ‏شان گمراه‏کننده نباشد، آزادند. شما اگر حکومت اسلامی را ببينيد، خواهيد ديد که ديکتاتوری در اسلام اصلًا وجود ندارد"[۱۴].
۶-۱- "همه يک چيز می خواهند"، پيامد منطقی "همه با هم" : پروژه ی امت سازی از طريق "همه با هم" به سرعت تا نهايت منطقی خود پيش رفت و به استراتزی "همه يک چيز می خواهند" تبديل شد. يک هفته پس از پيروزی انقلاب، آيت الله خمينی در ديدار با نويسندگان، خطاب به آنها گفت:
" بهترين ثمرات اين نهضت است، اين وحدتی [است‏] که حاصل شد بين قشرهای مختلف... شما الآن می‏ بينيد که در سرتاسر ايران تمام طبقات با هم همفکر و هم عقيده و يک صدا جمهوری اسلامی را می‏ خواهند. استفاده از قلم در راه آزادی ملت، در راه تعاليم اسلامی بکنيد. اين ملت که می ‏بينيد، تمامشان زير بيرق اسلام است که وحدت پيدا کردند... امروز روز وحدت کلمه است. همه ما، هر کدام در هر راهی که هستيم، در هر راهی [هر] مسلکی که داريم، همه الآن بايد مجتمع بشويم تحت يک لوا. ما از الآن بايد مستقل باشيم : نه طرف راست نه طرف‏ چپ؛ بلکه همه تحت لوای اسلام مستقل...با اسلام آشتی بکنند آنهايی که آشتی ندارند. بيايند زير لوای اسلام. من چيزی که از نويسندگان می ‏خواهم اين است"[۱۵].
و در روزهای بعد،نتيجه ی منطقی "همه با هم"، بيشتر و بهتر خود را نشان داد:
"آن چه اين جانب به آن رأی می دهم جمهوری اسلامی است و آن چه ملت شريف ايران در سرتاسر کشور با فرياد از آن پشتيبانی نموده است همين جمهوری اسلامی بوده است، نه يک کلمه زياد و نه يک کلمه کم"[۱۶]. "آن که ملت ما می ‏خواهد جمهوری اسلامی است، نه جمهوری فقط،، نه جمهوری دمکراتيک، نه جمهوری دمکراتيک اسلامی...از اين آدمی که می گويد جمهوری باشد اسلام نباشد، بايد پرسيد که از اسلام چه می‏ دانی و چه ديدی؟ چه بدی از اسلام ديدی؟ آن که می ‏گويد ما جمهوری دمکراتيک می ‏خواهيم يعنی جمهوری به فرم غرب، از اسلام چه بدی ديديد؟ چه می ‏دانيد از اسلام"[۱۷].
۷-۱- امت واحده ی جهانی: شعار صدور انقلاب، به دنبال تشکيل امت واحد از تمامی مسلمين جهان تحت رهبری آيت الله خمينی بود. "رهبر مسلمين جهان" بعدها به "رهبر مستضعفان جهان" تبديل گشت. آن چه مانع تحقق اين سودا شد،کنار نهادن(نخواستن) هدف ايجاد امت واحد جهانی نبود، ساختارهای دوران مدرن چنان پروژه هايی را ناممکن کرده است. آيت الله خمينی می گفت:
"نهضت ايران مخصوص به خودش نبوده و نيست. برای اينکه اسلام اختصاص به طايفه خاصی ندارد. ما که نهضت کرديم برای جمهوری اسلامی بوده است. نهضت برای اسلام نمی تواند محصور به يک کشور باشد و نه حتی به تمام کشورهای اسلام"[۱۸]. "ما با صدور انقلابمان که در حقيقت صدور اسلام راستين و بيان احکام محمدی است به سيطره و سلطه و ظلم جهان خواران خاتمه می دهيم"[۱۹]. "ما بايد با شدت هر چه بيشتر انقلاب خود را به جهان صادر کنيم و اين طرز فکر را که قادر به صدور انقلاب نيستيم کنار بگذاريم زيرا اسلام بين کشورهای اسلامی تمايز قايل نيست. ما حامی تمام محرومان هستيم. همه ابر قدرت ها و همه قدرت ها برای از بين بردن ما برخاسته اند. اگر ما در محيط محدودی باقی بمانيم قطعا با شکست رو به رو می شويم". "ما انقلابمان را به تمام جهان صادرکنيم چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ لا اله الا الله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنين نيفکند مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجای جهان عليه مستکبران هست ما هستيم"[۲۰].
امت/ملت/توده سازان، تنوع خواهان و تکثر طلبان را "دشمن" ملت و مردم و اسلام معرفی می کنند. آيت الله علی خامنه ای بهترين جانشين برای آيت الله خمينی بود و هست. او هم دائماً به دشمنانی می تازد که در پی ايجاد اختلاف ميان مردم و چند دسته کردن آنها هستند. "دشمن" محور گفتمان امت ساز اوست. هر فرد و گروهی که در امت منحل نشود و از طريق تبعيت محض با رهبر يکی نگردد، عامل آگاه يا ناآگاه دشمن است[۲۱]. اين پروژه ، پروژه ای نابهنگام است. شايد در جماعات ماقبل مدرن (Gemeinschaft)تحقق چنان سودايی امکان پذير بود، اما در جوامع مدرن (Gesellscgaft)، برای تحقق اين هدف،فقط و فقط بايد از رعب و وحشت دائمی دولتی استفاده کرد[۲۲].
۲-- پروژه ی دموکراسی سازی از طريق به رسميت شناختن تفاوت و پذيرش ديگری: اين پروژه در تعارض با پروژه ی انقلاب ۵۷ قرار دارد. از اين مدعا به شرح زير می توان دفاع کرد:
۱-۲-- واقعيت پلوراليسم: تنوع و تکثر واقعيتی انکارناپذير است[۲۳]. پروژه های تمامت خواهانه واقعيت متکثر(کثرت گرايی معرفتی- دينی- فلسفی- اخلاقی- سياسی- اجتماعی- فرهنگی) را انکار می کنند[۲۴]. آنان يک ايدئولوژی(اسلام بنيادگرايانه،بلشيويسم و...) را حقيقت مطلق و مطلق حقيقت قلمداد می کنند و رقبای متعارض را کذب محض معرفی می کنند. انحصارگرايی اجتماعی ملازم با انحصارگرايی معرفتی است. تمامت خواهی در بستری زاده می شود که آدميان به افراد "تنها" و "تک افتاده" تبديل شوند و هيچ حائلی ميان قدرت لوياتانی دولت و افراد تنها و تک افتاده وجود نداشته باشد. گروه های ميانجی (intermediate groups)،مهم ترين مانع سيطره ی تمامت خواهی اند[۲۵]. برای قدرتمند شدن مردم و نابودی بستر تولد و تکوين تمامت خواهی، بايد واقعيت متکثر به صورت متکثر سازمان يابی شود. بدين ترتيب موازنه ی قوا ميان دولت و جامعه پديدار خواهد شد و دموکراسی بر دولت تحميل خواهد گرديد. دموکراسی و کثرت گرايی، لازم و ملزوم يکديگرند. سازمان يابی علائق و هويات يک گروه،و مسدود کردن راه های سازمان يابی ديگر علائق و هويت ها نافی کثرت گرايی و دموکراسی است،نه سازمان يابی هر تعداد از افراد هم فکر و هم جهت(به عنوان مثال: غير مذهبی ها يا راست ها يا سنتی ها يا فمنيست ها) در شرايطی که ديگران هم امکان سازمان يابی دارند(به عنوان مثال: مذهبی ها يا چپ ها يا مدرن ها يا ضد فمينيست ها).
۲-۲— ما و ديگری(تفاوت): هر نوع سازمان يابی حول منافع، علائق و هويات؛ نوعی جداسازی "ما" از "ديگری" است. اين امر نه تنها با دموکراسی خواهی تعارض ندارد، بلکه وارد شدن به فرايند درست گذار به دموکراسی است. "ما" هايی که به "تفاوت" و "ديگری" احترام می گذارند، رواداری را شرط ضروری زندگی مسالمت آميز و يادگيری از يکديگر به شمار می آورند.آنان "ما" و "ديگری" را به درون "اسطوره ی چارچوب" نمی رانند. چارچوب هايی که به يکديگر راه ندارند. از همه ی اين ها مهم تر،سازمان يابی متکثر، تنها راه قدرتمند شدن افراد است. به عنوان مثال، کارگران از راه تشکيل اتحاديه های کارگری خود را قدرتمند می سازند.
اما هر نوع "ما" و "ديگری" سازی که آدميان را به درجه اول(خودی ها: صاحب حقوق شهروندی) و درجه دوم(غير خودی ها: فاقد حقوق شهروندی) تبديل سازد،پروژه ای ضد دموکراتيک خواهد بود. از اين بدتر، حيوان(ميمون، خوک و...) خواندن ديگری،که پروژه ای فاشيستی است، به حذف متفاوت ها از حيات بشری منتهی می شود[۲۶]. برايان فی به خوبی اين فرايند را توصيف کرده است. می گويد:
" تفاوتهای ارزشی شده می توانند متصلب شوند و به صورت "تفاوت" درآيند.آنهايی که به طرق خاصی متفاوت از ما هستند می توانند به سرعت تبديل به يک "ديگری" کاملاً ناشبيه به ما شوند. اين گام گذاشتن در راه سراشيبی لغزنده ای است که با اين شروع می شود که می گوئيم "آنها مثل ما فکر نمی کنند" در گام بعدی می گوئيم "آنها درد و عشقشان با درد و عشق ما يکی نيست" و در گام بعدی "آنها مثل حيوان رفتار می کنند" و آخرش به اينجا می رسد که "آنها ميمون، خوک ، انگل هستند". نخستين گام به سوی نفرت ، انسانيت زدايی از آنهايی است که عجيب و غريب و ناشبيه به ما هستند، و نخستين گام به سوی انسانيت زدايی پافشاری بر تفاوتهای مطلق و آشتی ناپذير است. بدين ترتيب پافشاری بر تفاوت می تواند منجر به عدم تساهل و تسامح شود"[۲۷].
خود آفرينی محصول انتخاب از ميان شقوق مختلف در زندگی فردی و جمعی است. آدميان خود را در مقام عاملان فردی و هويتهای جمعی متمايز می سازند. سنت های فرهنگی متنوع، با تاريخ های خاص، از اين طريق بازتوليد می شوند. هويت فردی محصول خودآفرينی از راه دست زدن به انتخاب،از ميان صورتهای زندگی مشترک و ميراثهای تاريخی، است. خودآفرينی آدميان هميشه متکثر باقی خواهد ماند و بدين ترتيب اشکال متنوعی از خودآفرينی خلق خواهد شد.
بدين ترتيب، سازمان يابی "خداباوران" و "خداناباوران" حول علائق و هويت شان بخشی از فرايند خودآفرينی از راه انتخاب ميان شقوق متنوع است. به همان دليلی که نمی توان مذهبی ها را ملامت کرد که چرا در گروه آنان غيرمذهبی ها عضويت ندارند، غير مذهبی ها را هم نمی توان ملامت کرد که چرا مذهبی ها در گروه آنان عضويت ندارند. مثال بهتری هم در اين زمينه وجود دارد که مدعا را دقيق تر و عميق تر می کند. نمی توان از سکولارها- به عنوان کسانی که به جدايی نهاد دين از نهاد دولت باور دارند- انتظار داشت که در سازمان يابی خود معتقدان به دولت دينی را هم وارد کنند. همان طور که نمی توان از قائلان به دولت دينی انتظار داشت که در گروه خود مخالفان اين باور اصلی شان را به عضويت بپذيرند.
۳-۲-- خواست های حداقلی و حداکثری: جنبش سبز بدون تعيين مطالبات، معلوم نيست به کدام راه می رود و معطوف به کدام اهداف است؟ جنبش سبز، جنبشی سيال و در حال برساخته شدن است. هر فرد و گروهی که درباره ی اين جنبش سخن می گويد،سخنانش تفسير بی طرفانه ی جنبش سبز نبايد تلقی شود،بلکه تمامی اين نوع نظرورزی های به ظاهر عينی، بر سمت و سو و سرشت جنبش تأثيرگذارند. مدعای ما اين نيست که همه ی افراد و گروه ها از نظر تأثير نهادن بر سمت و سوی جنبش در موقعيت يکسانی قرار دارند،اگر چنين بود چهره های شاخص جنبش محدود به چند تن نمی شد. موقعيت ايرانيان داخل کشور و ايرانيان مقيم خارج يکسان نيست. پشتيبانی،انتقال صدای جنبش به مردم جهان و انتقال اخبار از طريق رسانه های مدرن به مردم داخل کشور؛ مهم ترين فعاليت های ايرانيان مقيم خارج است، نه ادعای رهبری جنبش از خارج از کشور. مواضع آنان که در زندان ها اسيرند،بيشتر از مواضع آنان که زندانی نيستند،تأثيرگذار است.
هفدهمين بيانيه ی ميرحسين موسوی و بيانيه ی ۲۱ دی ماه مهدی کروبی،گامی مهم در تعيين مطالبات جنبش سبز به شمار می آيند. يک نکته روشن است، نه تلقی افراد و گروه ها از مطالبات حداقلی يکسان و واحد است، نه تفسير افراد و گروه ها از بيانيه های موسوی و کروبی واحد و يکسان است. به عنوان مثال،خواندن خاطرات ابوالفضل فاتح، از مشاوران اصلی مهندس موسوی،که در سايت کلمه تحت عنوان "حلقه ی نخست ياران مهندس موسوی حلقه ی شرف است"، انتشار يافته،بسيار مهم است[۲۸]. دقت در آن چه در اين خاطرات آمده است، با آن چه ديگران از بيانيه های موسوی می فهمند،بسيار جالب توجه است. ديگران از بيانيه های موسوی و کروبی تفسير ديگری می کنند. تفسير زهرا رهنود از بيانيه ی هفدهم موسوی، اين است که اين بيانيه "کف خواسته ها و آرمان های مردم و حداقلی از خواسته های مردم" را بيان کرده است و تأکيد دارد که "تقلبی در کار بوده... و آقای موسوی، دولت برآمده از تقلب را به رسميت نمی شناسد"[۲۹]. درباره ی مطالبات حداقلی جنبش هم اختلاف نظر وجود دارد. حتی درباره ی رهبری جنبش سبز هم تحليل واحدی وجود ندارد. به عنوان نمونه، شيرين عبادی گفته است: "رهبر واقعی اپوزيسيون مردم هستند. اگر موسوی فردا بگويد همه چيز تمام شده و به خانه‌هايتان برويد، مردم پيروی نخواهند کرد. جنبش ايران به همين دليل قدرتمند است که رهبر مشخصی ندارد. زيرا در اين صورت اگر يک يا چندتن از رهبران را دستگير کنند، جنبش متوقف می ‌شود"[۳۰].
در اين شرايط ، هر فرد و گروهی حق دارد نظر خود را درباره ی مطالبات حداقلی و حداکثری جنبش اعلام کند. به همين دليل اگر افراد با گرايش های گوناگون حول اشتراکاتشان جمع شوند و نظر خود را بيان نمايند، نه اقدامی ضد دموکراتيک صورت داده اند، نه حقوق ديگران را پايمال کرده اند. از اين منظر بايد از بيانيه ی "خواست های بهينه ی جنبش سبز"[۳۱] ، بيانيه ی ۵۴ تن از فعالين سياسی و اساتيد دانشگاه ها[۳۲]، بيانيه ی "پشتيبانان سکولار جنبش سبز ايران"[۳۳] ، بيانيه ی "راه حل پنج ماده ای ما زنان برای برون رفت از بحران"[۳۴]،"بيانيه ی مشترک درباره ی جنبش سبز مردم ايران"[۳۵] و بيانيه ی "جمعی از فعالان کرد: جنبش سبز، جايگاه و مطالبات ما"[۳۶] استقبال کرد[۳۷].
اين يک گام به پيش است که افراد بتوانند در شکل جمعی مطالبات و تفسيرشان از جنبش سبز را اعلام کنند و بدين ترتيب تنوع و تکثر واقعی جامعه را برملا سازند. اين نوع پلوراليسم به سود گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر است. اين نقد بر هيچ گروهی وارد نيست که چرا متفاوت ها(ديگری) را به جمع و بيانيه ی خود راه نداده اند، هر جمع و بيانيه ای محصول اشتراکات و علائق و هويت های خاص است. هم چنين اين انتقاد بر افراد وارد نيست که چرا وارد آن جمع و امضای آن بيانيه ی خاص نشده اند،هر فردی حق دارد وارد جمعی که می پسندد شود و بيانيه ای را امضا کند که مفاد آن مقبولش باشد. اگر جمع يا گروهی امکان جمع آمدن ديگران(متفاوت ها) را ناممکن سازد،اين اقدامی است که با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارد و بدين ترتيب آن جمع و گروه را بايد ديکتاتور و تمامت طلب به شمار آورد.
مسأله اين نيست که افراد در گروه های متفاوت گرد آمده و مطالبات حداقلی يا حداکثری جنبش، مطابق قرائت خود، را بيان کرده اند، مسأله اين است که هر يک از اين جمع ها خود يک جبهه اند. به تعبير دقيق تر، تفاوت های نظری و عملی افراد گرد آمده آن قدر زياد است که سازمان يابی ناممکن می شود و بدين ترتيب، به سرعت تمام هر کس به دنبال کار خود می رود و تنها موجودی که باقی می ماند، خاطره ی امضا کردن يک بيانيه ی جمعی است[۳۸]. اگر پلوراليسم ارزشی(توافق ناپذيدی، تلفيق ناپذيری و قياس ناپذيری ارزش ها، تنوع فروناکاستنی خيرهای رقيب) بر ذهن و ضمير ما می نشست،اگر می پذيرفتيم که هر ايده ای يک صورت از صورت های توافق ناپذير شکوفايی بشری است،اگر سازمان يابی اين "ما" ها به وقوع می پيوست ،اگر هر يک از اين "ما" ها از "ما" شدن ديگری استقبال می کرد و شادمان می شد،اگر مدارا و مصالحه ميان "ما" و "ديگری" صورت می گرفت،راه گذار به دموکراسی هموار می گشت[۳۹].
۴-۲- دو قطبی سکولارهای دموکرات و اصلاح طلبان مسلمان: انتشار بيانيه ی "خواسته های بهينه ی جنبش سبز"، موجی از مقالات و مصاحبه های ناقدانه و منکرانه به همراه آورد. انتقاد از آن بيانيه حق افراد و گروه هاست. اما به چند نکته بايد توجه کرد. اول- مستقل از اختلاف نظر در تفسير باورهای دينی[۴۰]، پنج امضا کننده ی بيانيه، قرائت و روايت يکسانی از مفاد بيانيه و مقاصد آن ارائه نکرده اند[۴۱]. دوم- نه جنبش سبز جنبشی دينی- مذهبی است، نه بيانيه ی خواسته های بهينه ی جنبش سبز. جنبش سبز و بيانيه خواست های بهينه، به دنبال مطالبات دموکراتيک هستند. سوم- عبدالکريم سروش و عبدالعلی بازرگان و گنجی نه اصل ولايت فقيه را قبول دارند و نه مصداقش را[۴۲]. چهارم- تا حدی که من اطلاع دارم، عبدالکريم سروش، عبدالعلی بازرگان و بسياری از نوانديشان دينی از جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند. اما اگر با شواهد و مدارک ده ها بار هم اين مدعا تائيد گردد ، باز هم برخی افراد به همين شيوه ادامه داده و مدعای کاذب خود را تکرار می کنند. يعنی اين مدعا که روشنفکران دينی مخالف سکولاريسم- به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت- هستند[۴۳]. پنجم- نظر شخصی من اين است که اگر بيانيه ای متضمن مطالبات حداقلی با امضای گروه زيادی از خداباوران و خداناباوران، چپ ها و ليبرال ها،زنان و مردان،انتشار يابد،اقدامی بسيار مفيد و دارای کارکردهای بسيار است. تثبيت گفتمان دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر، و مطالبات حداقلی جنبش،يکی از کارکردهای چنين بيانيه ای است. به گمان من، اکثر مخالفان بر سر دموکراسی و حقوق بشر توافق دارند. توافق بر سر مطالبات حداقلی کار دشواری نخواهد بود. حقوق شهروندی و دفاع از اقشار محروم از حقوق اساسی(مانند بهائيان) چتری است که می تواند بر سر همه گسترده شود.
فضاسازی درباره ی نظرات نوانديشان دينی در خصوص سکولاريسم تا آن جا پيش رفته است که در بخشی از بيانيه ی ۵۴ تن نوشته شده که: "خواهان دگرگونی ساختاری دموکراتيک، دفاع از حقوق تمامی شهروندان با هر ايمان، آرمان، ايدئولوژی، قوميت، و جنسيت، و ،به ويژه، جدائی دين از حکومت هستند" و اميدوارند که "بيانيه ی ميرحسين موسوی زمينه را برای پذيرش عمومی آنها[پلاتفرم سياسی حداقلی] و گسترش همکاری ميان نيروهای گوناگون جنبش سبز، چه اصلاح طلبان مسلمان و چه نيروهای سکولار- دموکرات، فراهم کند".
به تعبير ديگر، دو قطبی "نيروهای سکولار- دموکرات" و "اصلاح طلبان مسلمان" متضمن اين مدعاست که اصلاح طلبان مسلمان، سکولار و دموکرات نيستند. اما روشن است که آرش نراقی، حسن يوسفی اشکوری،نادر هاشمی،احمد صدری و حسين کمالی که همين بيانيه را امضا کرده اند،اصلاح طلب، مسلمان،سکولار و دموکرات هستند. يکی از دلائل اين مدعا امضای بيانيه ای است که در آن آمده است امضا کنندگان "به ويژه خواهان جدايی دين از حکومت هستند".
نوانديشان دينی مدافع جدايی نهاد دين از نهاد دولت هستند. اما نمی توان ادعا کرد که اصلاح طلبان مسلمانی چون ميرحسين موسوی،مهدی کروبی و سيد محمد خاتمی هم از سکولاريسم به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند و بدان باور دارند. هر سه ی اين افراد به دنبال اصلاح جمهوری اسلامی از طريق اجرای بخش حقوق ملت قانون اساسی هستند. سيد محمد خاتمی، بارها تأکيد کرده است که جمهوری اسلامی، قانون اساسی و اصل ولايت فقيه را قبول دارد و سکولاريسم را ناسازگار با "موازين دينی و فرهنگی ما" به شمار می آورد که "عامل بيگانه" برای مقابله ی با "حکومت دينی" آن را در ايران رواج می دهد[۴۴].
يک نکته ی مهم را نبايد فراموش کرد. به نظر برخی از متفکران، دو قطبی هايی چون: خداباوران و خداناباوران، دينداران و ملحدان، مذهبی ها و غير مذهبی ها، سکولارها و ناسکولارها؛ نه دقيق اند، نه حلال مسأله ای و رافع مشکلی. مگر يک خدا وجود دارد؟ خدای متشخص و خدای نا متشخص،خدای متشخص ناانسانوار و خدای متشخص انسانوار، خدای فقيهان،خدای متکلمان،خدای فيلسوفان،خدای عارفان، خدای نظاميان، خدای کارگران، خدای کشاورزان[۴۵].
۳- نتيجه: سازمان يابی علائق،مطالبات،منافع و هويات متکثر،اقدامی استراتژيک در گذار به دموکراسی است. به جای ريختن همه ی افراد در چرخ گوشت و توليد يک تن واحد(امت واحده يا جامعه ی توده وار) ، بايد همه ی گرايش ها خود را سازمان يابی کنند. در گام بعد، تنوع و تکثر سازمان يافته،بايد از طريق ائتلاف در يک جبهه ی بزرگ(جنبش سبز) گرد آيند و از طريق بسيج اجتماعی گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر را ممکن سازند. جنبش سبز، يک جنبش متنوع و متکثر و ضد تبعيض است. نمی توان(نبايد) از طريق دوقلوهايی چون: دينی- غير دينی، مذهبی- غير مذهبی، سکولار- ناسکولار؛ نظام تبعيض تازه ای برساخت. به جای آن، بايد به تبعيض ها پايان داد. نقد راديکال و ساختاری،بخش مهمی از جنبش سبز است. روشنفکری(دينی و غير دينی، سکولار و ناسکولار و...) که مهمترين کارکردش نقد قدرت متراکم و متمرکز، ثروت انباشته،ايدئولوژی ها و اسطوره هاست، نمی تواند خود را به موجودی نقدناپذير مبدل سازد. هيچ کس مجاز نيست به نام روشنفکری دينی يا نوانديشی دينی،دينی يا غيردينی بودن ديگران را تعيين سازد. آن که در لوای روشنفکری در پوستين ديگران می افتد و دينداری و بی دينی آنان و نظراتشان را روشن می سازد و آرای نوانديشانه را "قلب اسلام" به شمار می آورد ، همچنان در زيست جهان "اسلام فقيهانه" به سر می برد و فقه دانی را نردبان صعود به همه ی علوم قرار داده و جرعتی يافته که اعتقادات دينی ديگران را "طبقه بندی" و تکليف فقهی آنها را روشن می سازد.
شايد اين پرسش به ذهن متبادر شود که روشنفکران چه نسبتی با سياست می توانند داشته باشند که آنان را به سازمان يابی دعوت می کنيم؟ پاسخ چنين است: به يک تعبير سه نوع روشنفکر وجود دارد. اول- روشنفکران برج عاج نشين: اين گروه سرگرم مباحث انتزاعی است و خود را به سياست و قدرت و مسائل زندگی روزمره آلوده نمی سازد. به باور اين گروه، کار روشنفکر فقط بحث های نظری و آکادميک است. اگر روشنفکران وارد اين نوع مسائل شوند،به انديشه و تحقيق صدمه وارد خواهند کرد. دوم- روشنفکران در دولت: اين گروه نه تنها از ورود به قدرت ابايی ندارد، بلکه اين اقدام را تا حدودی ضروری می داند. آندره مالرو و واسلاو هاول- نمونه ی اروپايی- مير حسين موسوی و محمد خاتمی،نمونه ی ايرانی چنين اقدامی هستند. سوم- روشنفکر قلمرو عمومی: اين گروه از روشنفکران، با اين که از بزرگان انديشه در قلمرو دانشگاه و رشته ی تخصصی خود هستند، به شدت درگير مسائل واقعی زندگی مردم اند. همه ی انواع قدرت را به تيغ نقد می کشند، بدون آن که خود وارد دولت شوند و پست های دولتی بپذيرند. ريچارد رورتی، کارل پوپر، يورگن هابرماس،نوآم چامسکی، مارتا نسبام، ادوارد سعيد و ... برخی از مصاديق اين گروه از روشنفکرانند.
پس از انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ ،روشنفکران بسياری وارد قلمرو سياست شده اند. آنان که به دنبال در دست گرفتن رهبری جنبش و رسيدن به قدرت هستند،اگر به قواعد دموکراسی و اصول اخلاقی پايبند باشند،کاری مهم صورت داده اند و بايد به آنها تبريک گفت. اما نبايد فراموش کرد که بخش مهمی از روشنفکرانی که وارد اين قلمرو شده اند، روشنفکران قلمرو عمومی اند. آنان به دنبال کاهش درد و رنج مردم و دموکراتيزه کردن جامعه و کل ساختار سياسی اند. ورود به دولت و در دست گرفتن قدرت چيزی نيست که آنان را مجذوب خود سازد. "روشنفکر قلمرو عمومی"،قدرت ساز است. قلمرو عمومی محصول گفت و گو، نقادی و اجماع اين گروه است. قدرت سياسی(دولت)، قدرت اقتصادی(سرمايه)،قدرت ايدئولوژيک(فرا روايت های اسطوره ای) را نقد می کنند،و هژمونی جامعه ی مدنی را از اين طريق به دست می گيرند. دموکراسی شفاف ترين نظام سياسی موجود است. اگر شفافيت مهم باشد، که هست، بهتر است در مبارزه ای که در جريان است، تمايز دو گروه از روشنفکران از يکديگر روشن باشد.
تأکيد بر پذيرش تنوع و تکثر، و سازمان يابی علائق و مطالبات و هويات،به معنای عدم همکاری نيست. شکاف اصلی دولت و جامعه ی مدنی ايران، شکاف ديکتاتوری و دموکراسی است، نه دينداران و بی دينان. همه ی گروه های معتقد به دموکراسی و حقوق بشر، ضمن حفظ تفاوت، می توانند و بايد در جبهه ی مشترک جنبش سبز گرد آيند و در مقابل نظام خودکامه قرار گيرند.


منبع: وبسايت راديو فردا، دهم بهمن