سیمین بهبهانی بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند
بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند
نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند
بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد
درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند
بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی
فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند
نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست
پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند
کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد
که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند
چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده
معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند
مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی
که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند
ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان
نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند
Freitag, 14. Mai 2010
Dienstag, 4. Mai 2010
اگر تمام خاك زمين باشی
-اگر تمام خاك زمين باشی
تنها مشتی از تو كافی است
برای آنكه تا ابد
بپرستمت .
از ميان صور فلكی
چشم های تو
تنها نوری است كه می شناسم .
تنت به بزرگی ماه
و كلامت خورشيدی كامل
و قلبت آتشی است .
برهنه پای
از تو عبور می كنم
و تنگ می بوسمت
ای سرزمين من
تنها مشتی از تو كافی است
برای آنكه تا ابد
بپرستمت .
از ميان صور فلكی
چشم های تو
تنها نوری است كه می شناسم .
تنت به بزرگی ماه
و كلامت خورشيدی كامل
و قلبت آتشی است .
برهنه پای
از تو عبور می كنم
و تنگ می بوسمت
ای سرزمين من
Abonnieren
Posts (Atom)