دوستان عزیز به وبلاگ ناکجا آباد خوش آمدید

Mittwoch, 21. April 2010

عا شقا ن سرشکسته گذشتنند

عا شقا ن سرشکسته گذشتنند

شرمسار ترانهای بی هنگام خویش

وکوچه ها بی زمزمه ماند

وصدای پای سربازان شکسته

گذشتند خسته بر اسبان تشریح

و لته های بیرنگ غروری نگونسار برنیزهایشان

تراچه سود فخربه فلک بر فروختن

هنگامی که هر غبار راه لعنت شده

نفرینت میکند

ترا چه سود از باغ ودرخت

که با یاسها به داس سخن گفته ای

آنجا که قدم بر نهاده باشی

گیا ه از رستن تن میزند

چرا که تو تقوی باخاک وآب را

هرگز باور نداشته ای

هر آن که سرگذ شت ما سرود بی اعتقاد سربازان تو بود

که از فتح قلعه ی روسپیان باز میامدند

باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد

که مادران سیاهپوش

داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد

هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند.

" شاملو"

Montag, 19. April 2010

من و تو

من و تو

شعر از شهريار قنبری



رُستنی ها کم نیست

من و تو کم بودیم

خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست

من و تو کم گفتیم

مثل هذیان دم مرگ، از آغاز

چنین درهم و برهم گفتیم

دیدنی ها کم نیست

من و تو کم دیدیم

بی سبب از پائیز

جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست

من و تو کم چیدیم

وقت گل دادن عشق روی دار قالی

بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست

من و تو کم خواندیم

من و توساده‌ترین شکل سرودن را

در معبر باد

با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم خواندیم

من و تو واماندیم

من و تو کم دیدیم

من و تو کم چیدیم

من وتو کم گفتیم

وقت بیداری فریاد

چه سنگین خفتیم!

من و تو کم بودیم

من و تو اما

در میدان ها

آنک اندازه‌ی ما می خوانیم

ما به اندازه ما می بینیم

ما به اندازه ما می چینیم

ما به اندازه ما می گوییم

ما به اندازه ما می روییم

من و تو

خم نه و

در هم نه و

کم هم نه

که می باید با هم باشیم

من و تو حق داریم

در شب این جنبش

نبض آدم باشیم

من وتو حق داریم که به اندازه "ما" هم شده،

با هم باشیم

گفتنی ها کم نیست...

Dienstag, 6. April 2010

بزرگ ترین کشف نسل معاصر


بزرگ ترین کشف نسل معاصر من پی بردن به این نکته است که انسان ها می توانند با تغییر طرز فکر خود، زندگی شان را دگرگون کنند . (ویلیام جیمز)

چرا بعضی مردم از موهبت خوب زندگی كردن برخوردارند؟

چرا باهوش ترين شاگردان كلاس، ثرتمندترين نمی شوند؟

چرا ما از بعضی افراد در همان نگاه اول خوشمان می آيد و از بعضی ديگر خوشمان نمی آيد؟

تحقيقات جديد درباره فعاليت مغز انسان نشان می دهد كه بهره احساسات و هيجانات انسان (Emotional Quotient) نسبت به بهره هوشی (Intelligent Quotient) معيار واقعی تری

برای سنجش موفقيت انسان است.

به عبارت ديگر هوش احساسی يا EQ تعيين كننده كاميابی‌انسان در زندگی شخصی، شغلی و اجتماعی است نه بهره هوشی يا IQ .

"هوندا" در خاطراتش می نويسد: «ارزش مدرك تحصيلی حتی از يك بليط سينما هم كمتر است». "ماك مك كرومك" در كتاب "هاروارد چه چيزهايی را ياد نمی دهد"

می گويد: «من از اهميت هوش، استعداد و تحصيلات عالی، آگاهم، اما اين نكته را هم خوب می دانم كه هيچ يك از چنين صفاتی نمی تواند جای عوامل غير هوشي، بلكه احساسي نظير عقل

سليم، سرعت تصميم گيری،‌ قضاوت صحيح و شم تجاری كه سرنوشت كاميابی ها را رقم می زند، بگيرد» .

در بررسی ها روشن شده است كه عوامل كاميابی افراد برجسته ناشی از احساسات مثبت (EQ+) است كه آنان در خود ايجاد می كنند و برعكس، افراد ناموفق كسانی هستند كه احساسات منفی

(EQ-) را در خود پرورش می دهند . اين عوامل احساسی مثبت عبارتند از احساس عزت نفس، خويشتن پذيری،‌ مسؤوليت پذيری، آرمان داری، برنامه ريزی ذهن، مثبت انديش‍ی،‌ رويا پردازی،

الهام گرفتن، تغيير پذيری، خوشرويی،‌ ماجراجويی، بردباری و ... و از جمله احساسات منفی می توان از بدبينی، ترس از شكست، اضطراب، احساس ناتوانی، فرار از پذيرش مسؤوليت،‌ احساس

عدم امنيت و ... نام برد.

وقتی مشغول كاری هستيم،‌ مشغول رانندگی هستيم يا اينكه صحبت می كنيم، ناگهان در ذهن ما جرقه ای ايجاد می شود كه راه حل مشكل ماست. يك ندای درونی كه به قلب ما الهام می شود. در

چنين وضعی احساس می كنيم راه حل از هر جهت كامل و درست است، يا اگر احساس كنيم جواب غلط است، بی چون و چرا غلط است. بنابر اين يكی از هوشمندانه ترين كارها اين است كه به

هنگام اخذ تصميمات، به ندای قلبی خود گوش فرا دهيم.

"كنت بلانچارد" در كتاب "سيری در كمال فردی" می نويسد: «من به هنگام سخنرانی،‌ تنها به ذهن و انديشه خود متوسل نمی شوم، بلكه بسياری از اوقات از قلبم كمك می گيرم. اگر براي اداره

زندگی فقط به ذهن خود متكی شوم، پس از مدتی از پای در می آيم. از اين رو تصور می كنم كه بهترين شيوه آن است كه از قلب خود آغاز كنم، به اين اميد كه انديشه ام به كمك احساسم بشتابد

و كار را به پايان ببرد».
"فكر" و "احساس" عوامل دوگانه در تصميم گيری هستند كه در واقع، احساس، نيروی محرك و برانگيزاننده فكر است. هر فكری را كه می خواهيم جامه عمل بپوشانيم،می بايست به وسيله

احساس يا تمنايی مانند عشق يا هيجان،‌ برانگيخته و فعال كنيم كه به آن هوش احساسی يا استعداد عاطفی (EQ) می گوئيم.

اين پديده را آزمايشهای تست هوش (IQ Test) نمی توانند نشان دهند.

اصطلاح هوش احساسی را در سال 1990 "پيتر سالوی" و "جان ماير" برای بيان كيفيت درك افراد، همدردی با احساس ديگران و درك رابطه هيجانات افراد با بهبود زندگی به كار بردند.

(نقل از كتاب نقش دل در مديريت، نوشته مجتبی كاشانی

Freitag, 2. April 2010

يک زن ديگر٬ يک سرگذشت ديگر


يک زن ديگر٬ يک سرگذشت ديگر ٬

عمق فاجعه اي به اسم جمهوري اسلامي





ساعت 6 صبح خانم اسماعيل زاده آمد دنبالم٬ گفت دادگاه داري٬ اما فهميدم دروغ ميگويد. ميخواهند حکمم را اجرا کنند٬ از همه حلاليت طلبيدم. ٬ آن شب يعني ۱۸.۷.۸۸ بهنود شجاعي هم با من بود. به سوئيت رفتم و غسل توبه کردم٬ ساعت سه نصف شب مرا پاي چوبه دار بردند. همانجا رئيس بند نسوان گفت وکيلت برايت رضايت گرفته٬ مرده ي مرا توي بند برگرداندند. هيچوقت يادم نميرود!















اکرم مهدوي: ديگر تحمل اين وضع را ندارم٬ اعدامم کنيد!



نگاهي به يک پرونده٬ نگاهي به يک زندگي



در ۱۳ سالگي به زور ازدواج ميکند. دختري از يک خانواده فقير ٬ با پنج برادر و دو خواهر. خواهرش فلج بود و اکرم صرع داشت. از کودکيش چيز زيادي به خاطر ندارد٬ جز اينکه بين پسر و دختر خيلي فرق ميگذاشتند. محبتي نديده و در همان دوران کودکي ۱۳ سالگي براي اينکه بقول خودش يک نان آور را کم کنند به زور او را به پسر دايي اش ميدهند.

تا همين جاي زندگيش ميتوان ديد که چه ظلمي به يک کودک ميشود که در آغاز بلوغ٬ او را به بستر مردي ميفرستند که به اين کودک تجاوز کند و اسم اين جنايت را ازدواج ميگذارند. همسرش با يک زند يگر ازدواج ميکند و او با هزار بدبختي از شوهر اولش٬ طلاق ميگيرد.

اکرم باز با مکافات فراوان حق تکفل تنها دخترش را به دست مي آورد و زندگي جديدي را شروع ميکند...



کدام زندگي. بدون داشتن حمايتي از سوي نهادهاي دولتي و يا از سوي فاميل و دوستان. او اين بار " بي سرپرست" در يک جنگل خطرناک که حکومت اسلامي ساخته رها ميشود. بدون کار٬ بدون پول و بدون امکانات اجتماعي . پول و امکانات در دست آخوندها و اعوان و انصار و کاسه ليسان و جنايتکاران حاکم جمع شده . از رفسنجاني و آقا و خانم زاده هايش گرفته ٬ تا خامنه اي و احمدي نژاد و روساي سپاه و جلادان و تجاوز کنندگان در زندانها٬ جيب هايشان پر از دلار است. در ايران و در خارج حسابهايشان پر از پول است و ويلاها و قصرهايشان افسانه اي است. اکرم اما از بد روزگار در دوران حاکميت ٬ تروريستهاي اسلامي بر ايران به دنيا آمده که مشتي چپاولگر و فاسد بر آن حاکمند و او بايد بسوزد و بسازد...نه فقط بدليل فقر٬ بلکه به دليل تجاوز و جنايت و اعدام٬ مشتي مفتخور ضد زن که در ايران زنان را مايملک مردان تعريف کرده و آنها را زير پا له ميکنند. بقيه داستان را گوش کنيد...



من زن چهارم اين پيرمرد بودم و در رابطه با او هيچ گاه ارضا نشدم. اما از او راضي بودم٬ چرا که ناني به من و فرزندم ميداد و مرا که جوانترين زن او بودم٬ دوست داشت.

او مجبور به ازدواج با يک مرد ۷۵ ساله ميشود٬ براي اينکه جايي براي زندگي و لقمه ناني براي خوردن داشته باشد. راه حلي که حاکمين و ملاهاي مفتخور در قابل بسياري از زنان قرار ميدهند..





از وقتي که دخترم به من گفت " حاج آقا به من ور ميرود و از من ميخواهد با او باشم" ديگر تحملم از دست رفت. اين مرد که بجاي پدربزرگ من است٬ ميخواهد حتي با دخترم هم رابطه داشته باشد؟؟



يک روز بعد از اينهمه عذاب٬ با هم جرمم٬ به اين مرد پير٬ قرص ديازپام دادم و مردي که با من همدستي کرده بود٬ او را کشت. به اين اتهام خودم را تحويل دادم و اکنون اينجا هستم.

۱۲ شب بود که پدرم مرا به آگاهي شاپور تحويل داد و رفت. سه روز تمام زير مشت و لگد بودم. مرا از پاهايم آويزان کرده و سرم پايين بود. هر چه بي حرمتي بود٬ نثارم کردند. شکنجه گر من آقاي درزي بود. آنجا سه دندانم را شکستند و اين آقا به من ميگفت" شوهر جوون ميخواستي!!" او هر چه بي حرمتي بود به من کرد٬ حرفهاي رکيکي که لايق خودش بود.

جرم من چه بود. من زني بودم که نميخواستم به دخترم در سنين کودکي تجاوز بشود و کسي از من دفاع نميکرد.

اگر خدايي هست٬ اگر قانوني هست چطور فقط براي ما است. براي آنها قانون و خدا نيست.٬به من بگوييد کجاي قانون نوشته بازپرس حق دارد از متهم تقاضاي رابطه کند٬ درزي از من خواست" بيا صيغه ات کنم" ...

از درزي شکايت کردم يک مرد ديگر مسئول پرونده من شد٬ مرد خوبي بود فقط کتکم ميزد حرف رکيک نميزد... !!



اکرم مهدوي پنج سال است که در زندان است و اکنون ۳۴ سال دارد. از او شاکيان پرونده که فرزندان مردي هستند که به قتل رسيده٬ پول کلاني ميخواهند و مينا جعفري وکيل پرونده٬ از مردم دعوت به کمک کرده و تا کنون اين پول يعني ۳۰ ميليون تومان جمع نشده است.



اکرم مهدوي يکبار پاي چوبه دار رفت. خودش اين روزها را چنين تعريف ميکند..



ساعت 6 صبح خانم اسماعيل زاده آمد دنبالم٬ گفت دادگاه داري٬ اما فهميدم دروغ ميگويد. ميخواهند حکمم را اجرا کنند٬ از همه حلاليت طلبيدم. من را به سوئيت بردند٬ آن شب يعني ۱۸.۷.۸۸ بهنود شجاعي هم با من بود. به سوئيت رفتم و غسل توبه کردم٬ ساعت سه نصف شب مرا پاي چوبه دار بردند. همانجا رئيس بند نسوان گفت وکيلت برايت رضايت گرفته٬ مرده ي مرا توي بند برگرداندند. هيچوقت يادم نميرود. خانواده ام هم حتي موقع قصاصم نيامدند. اصلا اگر آنها بين دختر و پسرهايشان فرق نميگذاشتند٬ من الان اينجا نبودم.



اين سرگذشت عمق فاجعه اي به اسم جمهوري اسلامي ايران را نشان ميدهد. حکومتي قرون وسطايي و فاسد و ضد زن و ضد انسان. بايد به اکرم کمک کرد و بايد کاري کرد که از زير دست جلادان اسلامي نجات يابد. من از همگان دعوت ميکنم که کمک کنند اکرم مهدوي از اعدام نجات دهيم.

مينا احدي سخنگوي کميته بين المللي عليه اعدام

۱ آوريل ۲۰۱۰

minaahadi@aol.com