دوستان عزیز به وبلاگ ناکجا آباد خوش آمدید

Donnerstag, 2. September 2010

سیلواره ی صبح

سیلواره ی صبح

چراغ می کشی و ماهتاب می روید
ستاره می شکنی ، آفتاب می روید

گلوی گل چه فشاری به پنجه ی بیداد ؟
که یک بهار گل از این گلاب می روید

به تازیانه چه بندی خروشِ دریا را ؟
که کوهموج ، ز هر قطره آب می روید

ز خشمخنده ی یاران ، به چهره ی جلاد
هراسرعشه ای از اضطراب می روید

ز نعره های شقایق به باغ بی باران
بر آسمان سترون شهاب می روید

به بطنِ تفته ی شب ، این سیاهی ساکن
چه سیلواره ای از صبح ناب می روید

بر این کویرِ برهنه ببار خونم را
که سرخجنگلی از التهاب می روید

به دستهای چو فریادسرخ تا خورشید
هزار پرچم پر پیچ و تاب می روید

ردایِ سرخِ رفیقان بدوشِ شهر افتاد
ببین چه قامتی از انقلاب می روید

ایرج جنتی عطایی

Montag, 28. Juni 2010

زنی‌ را میشناسم من که

شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
? کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم
دارد

زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
:تمام سهم او اینست
.! نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
! چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و
گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
.! چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
. که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که : بسه

زنی را می شناسم
من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
! تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
. میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
. جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد
نمی دانم ,نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
...زنی را می شناسم من

Freitag, 14. Mai 2010

سیمین بهبهانی بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند

سیمین بهبهانی بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند


بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند

نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند

بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد

درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند

بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی

فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند

نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست

پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند

کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد

که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند

چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده

معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند

مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی

که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند

ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان

نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند

Dienstag, 4. Mai 2010

اگر تمام خاك زمين باشی

-اگر تمام خاك زمين باشی

تنها مشتی از تو كافی است

برای آنكه تا ابد

بپرستمت .

از ميان صور فلكی

چشم های تو

تنها نوری است كه می شناسم .

تنت به بزرگی ماه

و كلامت خورشيدی كامل

و قلبت آتشی است .

برهنه پای

از تو عبور می كنم

و تنگ می بوسمت

ای سرزمين من

Mittwoch, 21. April 2010

عا شقا ن سرشکسته گذشتنند

عا شقا ن سرشکسته گذشتنند

شرمسار ترانهای بی هنگام خویش

وکوچه ها بی زمزمه ماند

وصدای پای سربازان شکسته

گذشتند خسته بر اسبان تشریح

و لته های بیرنگ غروری نگونسار برنیزهایشان

تراچه سود فخربه فلک بر فروختن

هنگامی که هر غبار راه لعنت شده

نفرینت میکند

ترا چه سود از باغ ودرخت

که با یاسها به داس سخن گفته ای

آنجا که قدم بر نهاده باشی

گیا ه از رستن تن میزند

چرا که تو تقوی باخاک وآب را

هرگز باور نداشته ای

هر آن که سرگذ شت ما سرود بی اعتقاد سربازان تو بود

که از فتح قلعه ی روسپیان باز میامدند

باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد

که مادران سیاهپوش

داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد

هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند.

" شاملو"

Montag, 19. April 2010

من و تو

من و تو

شعر از شهريار قنبری



رُستنی ها کم نیست

من و تو کم بودیم

خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست

من و تو کم گفتیم

مثل هذیان دم مرگ، از آغاز

چنین درهم و برهم گفتیم

دیدنی ها کم نیست

من و تو کم دیدیم

بی سبب از پائیز

جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست

من و تو کم چیدیم

وقت گل دادن عشق روی دار قالی

بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست

من و تو کم خواندیم

من و توساده‌ترین شکل سرودن را

در معبر باد

با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم خواندیم

من و تو واماندیم

من و تو کم دیدیم

من و تو کم چیدیم

من وتو کم گفتیم

وقت بیداری فریاد

چه سنگین خفتیم!

من و تو کم بودیم

من و تو اما

در میدان ها

آنک اندازه‌ی ما می خوانیم

ما به اندازه ما می بینیم

ما به اندازه ما می چینیم

ما به اندازه ما می گوییم

ما به اندازه ما می روییم

من و تو

خم نه و

در هم نه و

کم هم نه

که می باید با هم باشیم

من و تو حق داریم

در شب این جنبش

نبض آدم باشیم

من وتو حق داریم که به اندازه "ما" هم شده،

با هم باشیم

گفتنی ها کم نیست...

Dienstag, 6. April 2010

بزرگ ترین کشف نسل معاصر


بزرگ ترین کشف نسل معاصر من پی بردن به این نکته است که انسان ها می توانند با تغییر طرز فکر خود، زندگی شان را دگرگون کنند . (ویلیام جیمز)

چرا بعضی مردم از موهبت خوب زندگی كردن برخوردارند؟

چرا باهوش ترين شاگردان كلاس، ثرتمندترين نمی شوند؟

چرا ما از بعضی افراد در همان نگاه اول خوشمان می آيد و از بعضی ديگر خوشمان نمی آيد؟

تحقيقات جديد درباره فعاليت مغز انسان نشان می دهد كه بهره احساسات و هيجانات انسان (Emotional Quotient) نسبت به بهره هوشی (Intelligent Quotient) معيار واقعی تری

برای سنجش موفقيت انسان است.

به عبارت ديگر هوش احساسی يا EQ تعيين كننده كاميابی‌انسان در زندگی شخصی، شغلی و اجتماعی است نه بهره هوشی يا IQ .

"هوندا" در خاطراتش می نويسد: «ارزش مدرك تحصيلی حتی از يك بليط سينما هم كمتر است». "ماك مك كرومك" در كتاب "هاروارد چه چيزهايی را ياد نمی دهد"

می گويد: «من از اهميت هوش، استعداد و تحصيلات عالی، آگاهم، اما اين نكته را هم خوب می دانم كه هيچ يك از چنين صفاتی نمی تواند جای عوامل غير هوشي، بلكه احساسي نظير عقل

سليم، سرعت تصميم گيری،‌ قضاوت صحيح و شم تجاری كه سرنوشت كاميابی ها را رقم می زند، بگيرد» .

در بررسی ها روشن شده است كه عوامل كاميابی افراد برجسته ناشی از احساسات مثبت (EQ+) است كه آنان در خود ايجاد می كنند و برعكس، افراد ناموفق كسانی هستند كه احساسات منفی

(EQ-) را در خود پرورش می دهند . اين عوامل احساسی مثبت عبارتند از احساس عزت نفس، خويشتن پذيری،‌ مسؤوليت پذيری، آرمان داری، برنامه ريزی ذهن، مثبت انديش‍ی،‌ رويا پردازی،

الهام گرفتن، تغيير پذيری، خوشرويی،‌ ماجراجويی، بردباری و ... و از جمله احساسات منفی می توان از بدبينی، ترس از شكست، اضطراب، احساس ناتوانی، فرار از پذيرش مسؤوليت،‌ احساس

عدم امنيت و ... نام برد.

وقتی مشغول كاری هستيم،‌ مشغول رانندگی هستيم يا اينكه صحبت می كنيم، ناگهان در ذهن ما جرقه ای ايجاد می شود كه راه حل مشكل ماست. يك ندای درونی كه به قلب ما الهام می شود. در

چنين وضعی احساس می كنيم راه حل از هر جهت كامل و درست است، يا اگر احساس كنيم جواب غلط است، بی چون و چرا غلط است. بنابر اين يكی از هوشمندانه ترين كارها اين است كه به

هنگام اخذ تصميمات، به ندای قلبی خود گوش فرا دهيم.

"كنت بلانچارد" در كتاب "سيری در كمال فردی" می نويسد: «من به هنگام سخنرانی،‌ تنها به ذهن و انديشه خود متوسل نمی شوم، بلكه بسياری از اوقات از قلبم كمك می گيرم. اگر براي اداره

زندگی فقط به ذهن خود متكی شوم، پس از مدتی از پای در می آيم. از اين رو تصور می كنم كه بهترين شيوه آن است كه از قلب خود آغاز كنم، به اين اميد كه انديشه ام به كمك احساسم بشتابد

و كار را به پايان ببرد».
"فكر" و "احساس" عوامل دوگانه در تصميم گيری هستند كه در واقع، احساس، نيروی محرك و برانگيزاننده فكر است. هر فكری را كه می خواهيم جامه عمل بپوشانيم،می بايست به وسيله

احساس يا تمنايی مانند عشق يا هيجان،‌ برانگيخته و فعال كنيم كه به آن هوش احساسی يا استعداد عاطفی (EQ) می گوئيم.

اين پديده را آزمايشهای تست هوش (IQ Test) نمی توانند نشان دهند.

اصطلاح هوش احساسی را در سال 1990 "پيتر سالوی" و "جان ماير" برای بيان كيفيت درك افراد، همدردی با احساس ديگران و درك رابطه هيجانات افراد با بهبود زندگی به كار بردند.

(نقل از كتاب نقش دل در مديريت، نوشته مجتبی كاشانی