دوستان عزیز به وبلاگ ناکجا آباد خوش آمدید

Mittwoch, 23. Dezember 2009

توانایی و ناتوانی به قلم ابولحسن بنی صدر

توانایی و ناتوانی به قلم ابولحسن بنی صدر

توانایی و ناتوانی
این کتاب در 35 قسمت در سال 1361
در روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت انتشار یافته است

تاریخ انتشار در سایت

خرداد 1385

تنظیم برای سایت از انتشارات انقلاب اسلامی

بخش اول : در 20 مقاله

بخش دوم : در 15 مقاله

***********************************
هو


در باره توانائی و ناتوانائی

کتابی که اینک خواننده در دسترس مطالعه دارد، دنباله نوشته ها و مصاحبه های روز به روز، در باره انقلاب و سمت یابی ﺁن و « کارنامه » و « خیانت به امید » لذا گزارش تجربه انقلاب است . در نگارش ﺁن ، شیوه جدیدی بکار رفته است . بدین ترتیب که موضوعها – که با یکدیگر ربط دارند - ، با دو مقصود، بطور مستقل ، مطالعه شده اند :

یکم – خواننده گرامی در کنار اینکه هر موضوع را در همان حال که مسئله ای از مسائل مهم بوده است و بنا بر این یا ﺁن اندیشه راهنما ، این یا ﺁن راه حل را می جست و به انقلاب این یا ﺁن جهت را می بخشید ، مطالعه میکند، راه حل مورد نظر اینجانب را نیز در میابد. پس ، جبری در کار نیست . رها شدن عقل ها از جبر گرائی ، به ﺁنها امکان می دهد ، در ﺁینده نیز ، هرگاه با همان مسئله و یا هر مسئله دیگری روبرو شدند، تجربه انجام گرفته به ﺁنها می گوید کدام راه حل متعلق به چه اندیشه راهنمائی است و کدام نتیجه را ببار می ﺁورد . بدین سان، تجربه ای سخت گرانقدر در اختیار نسلهائی قرار می گیرد که از پی یکدیگر خواهند ﺁمد . و

دوم – هرگاه نسل شرکت کننده در انقلاب ﺁن را بسان یک تجربه پی بگیرد، این احتمال قوی است که نسلهای ﺁینده ﺁزاد و مستقل بزیند .

با توجه به این دو مقصود و هدفهایی که در زیر شماره می کنم ، « توانائی و ناتوانائی » نوشته شده است . در این کتاب، هر موضوع می تواند نه موضوع نوشته ای کوتاه که موضوع کتابی شود . اما ، هر مسئله بعنوان « مسئله روز » ، یعنی مسئله ای مطالعه شده است که در جریان انقلاب و دوران مرجع انقلاب یا بهار ﺁزادی و پس از ﺁن ، با دو بیان، یکی بیان ﺁزادی و دیگری بیان قدرت ، در ﺁن نگریسته شده و برایش راه حل پیشنهاد شده است . به سخن دیگر، با توجه به جهتی که تحول دولت و رابطه دولت با ملت و رابطه ایران با انیران در پیش گرفته اند، نسلها که از پس یکدیگر می ﺁیند می توانند در یابند که

الف – هر مسئله ، بنا بر اندیشه های راهنما ، راه حل های گوناگون پیدا می کند اما از این راه حلها ، یکی صحیح است . و اگر پیش از تجربه معلوم نباشد کدام راه حل صحیح است، بعد از تجربه معلوم می شود کدام راه حل صحیح است . ﺁیا ﺁنها که ، بر اصل ثنویت ، بیان قدرت را اندیشه راهنمای خود می کنند حق دارند بگویند ، پیش از تجربه ، فکر می کردیم راه حل ما صحیح است ، پس خطای ما از روی قصد و غرض نبوده است ؟ نه . زیرا ، خطای اول در اصل و اندیشه راهنما است و قدرتمدار درستی اصل و اندیشه راهنمای خویش را به محک تجربه ﺁشنا نکرده است. و خطای دوم در روش بکار بردن راه حل است . توضیح این که هرگاه عقل خویش را ﺁزاد می کرد راه حلی را می سنجید و به تجربه می گذاشت که تجربه پذیر باشد . یعنی در جریان تجربه اصلاح بپذیرد و مسئله ، به یمن راه حل صحیح ، حل شود . پس اگر راه حل غلط از کار درﺁمده است، بخاطر اینست که بر وفق بیان قدرت ، سنجیده شده و تجربه پذیر نبوده است : به عمل درﺁوردنش نیاز به زور داشته ، در جریان انجام، تصحیح نمی پذیرفته و، در پایان کار، چاره ای جز شکست و سر کشیدن جام زهر بر جا نمانده است .

ب - از ﺁنجا که هرگاه راه حل ها، راه حلهای صحیح نباشند، نه تنها مسئله ها را حل نمی کنند که خود مسائل جدیدی را ایجاد می کنند و کلاف مسئله های حل نشده را سردرگم تر می کنند . پس مشاهده مسائلی که بر هم افزوده می شوند، نسلهائی را که وارث مسئله ها می شود را ﺁگاه می کند که راه حلها و، بنا بر این ، اندیشه راهنما همان نبوده است که انقلاب را به پیروزی رساند . در حقیقت، حجت بر نسل امروز تمام است . زیرا کلاف بزرگ و سر درگم مسائلی که استبدادیان مسئله ساز ، دائم ساخته و بر یکدیگر افزوده اند، او را از دو واقعیت ﺁگاه می کند: یکی این که اندیشه راهنمائی که انقلابی با شرکت جمهور مردم را ممکن و گل را بر گلوله پیروز کرد، بیان ﺁزادی بوده است و وجود دارد و دیگر این که برای مسئله ها، راه حل ها بر وفق اندیشه راهنمای انقلاب پیشنهاد شده اند و هر نوبت امکان یافته اند بکار روند، مسئله ها حل شده اند .

« توانائی و ناتوانائی » توضیح می دهد ﺁن توانائی که مردم ایران در انقلاب بی مانند خود ابراز کردند، چرا و چگونه به ناتوانائی بدل شد ؟ در انقلاب ایران ، توانائی که ﺁزادی در اندیشیدن و عمل کردن بود ، که ﺁزادی هر ایرانی و جمهور ایرانیان در اندیشه و عمل بود، که باز یافت کرامت فردی و جمعی بود ، که باز ایستادن از تسلیم به زور بود، که بازیافت اسلام بمثابه بیان ﺁزادی بود ، با پیروز کردن گل بر گلوله، توانائی خشونت زدائی شد . این توانائی کمال جست وقتی استبدادیان را نیز ، از ناتوانائیشان ﺁزاد کرد . از ناتوانائی ﺁزاد کرد که زورباوری بود ، که اعتیاد به تنگنای روابط سلطه گر – زیر سلطه بود ، که نقش دست نشانده سلطه گر بازی کردن بود که از اوج گرفتن در ﺁسمان ﺁزادی و بزرگی ترسیدن ، بال شکستن، فرود ﺁمدن ، عمله زور شدن و از مرداب حقارت تغذیه کردن بود، که ...

با این وجود ، بعد از انقلاب، با استفاده از منطق صوری ، زورمداری که ناتوانائی است ، توانائی معنی شد و این معنای جعلی ، ایرانیان را از توانائی خویش غافل گرداند . بسیاری از رهبران انقلاب و پیروانشان توانائی که داشتند را از یاد بردند و در کوی قدرت ( = زور) به گدائی زور رفتند . ﺁنها نیز که کوشیدند و می کوشند ایران را از استبداد برهند، به یاد توانائی خویش نیفتادند و نمی افتند . جملگی به گدائی زور رفتند و می روند . غافل از این که هرگاه توانائی را بکار بری، توانائی بر توانائی می افزائی و هر زمان زور بکار بری، از توانائی خویش می کاهی و ﺁلت فعل قدرت می شوی.

بدین قرار ، « توانائی و ناتوانائی » در مجموع خود، می کوشد :

یکم – انسان را از فریب قرون بدر ﺁورد تا مگر او، از رهگذر تجربه انجام گرفته ، قدرت ( = زور ) را ، همان که هست، یعنی ناتوانائی ، ببیند و توانائی را غافل نشدن از ﺁزادی و حقوق خویش ، فعال کردن استعدادهای خود و بکار بردن نیروهای محرکه در رشد و خالی کردن رابطه ها از زور و افزودن بر کرامت و شعور مستمر بر این همه ، را از وجدان دائمی بر موازنه عدمی، بمثابه اصل راهنما و بیان ﺁزادی بمنزله اندیشه راهنما ، بداند .

دوم – انقلاب ، ﺁنهم وقتی ملتی ، بنا بر تشخیص وجدان ملی و نیز وجدان جهانی ، به جنبش همآهنگ در می ﺁید، نمی باید هدف اصلی خویش را که خشونت زدائی و گشودن افقهای جدید لااکراه است، از یاد ببرد . از یاد ببرد که خشونت زدائی مستمر باید تا که انسانها توانائی های خویش را بازیابند،. سمت یابی انقلاب گذار از ناتوانائی به توانائی ، از راه رها شدن از زورباوری و زورمداری و خالی کردن رابطه ها از زور ، است . مسئله ها می باید در مسیر رها شدن از ناتوانائی و بازیافت توانائی ، بر وفق بیان ﺁزادی ، راه حلها بجویند و راه حلها ، در جریان تجربه، اصلاح بپذیرند . چنانکه مسئله ای بر جا نماند و راست راه رشد در ﺁزادی، هموار و بی مانع بگردد .

سوم – نقطه انحراف، نقطه ایست که رهبران ناتوان از جستن راه حل ها بر وفق بیان ﺁزادی ، زور را راه حل هر مسئله می کنند . با بکار بردن منطق صوری، نه برای مغزها و استعدادها که برای بازورهای نوجوانان و جوانان، در تنگناهای خشونت ها، فرصت خشونت ورزی ایجاد می کنند . از ﺁنجا که بکار بردن زور ، ﺁسان می نماید و دادن فرصت بکار بردن ﺁن ، در ﺁن بخش از جامعه که محرومیت خویش را محرومیت از قدرت تصور می کند ، ارضاء و غرور کاذب ایجاد می کند ، قدرتمدارها ﺁسان می توانند فریفته های قدرت را دستیار استقرار استبدادی کنند که فریفته ها قربانیان اول ﺁن می شوند . از این رو، پیامبری بمعنای رها کردن انسانها از زور باوری از راه سخن گفتن با مغزها و هشدار و انذار دائمی به قصد برانگیختن وجدان انسانها به توانائی خویش، دادگری و سخت بزرگ است. این هشدار و انذار می باید دائم در فضای جامعه طنین افکند :

ای انسانها بدانید !

از ﺁن زمان که ناتوانائی را قدرت تصور می کنید و بدان ، از توانائی خویش غافل و زور را بکار تخریب این توانائی می گیرید، عمله استبدادی می شوید که بر شما حاکم می شود و شما را از قدرت ( = زور) که گمان می کردید ، در پی انقلاب، از ﺁن برخوردار شده اید، نیز، محروم می کند . بسا شما را ﺁلت فعلی می کند که بدست خود، نیروی محرکه خویش را در زور از خود بیگانه و ، بدان، توانائی خویش را ، از اساس، ویران کنید .

اما انقلاب ، بمثابه شرکت جامعه ملی و جامعه جهانی در تغییر ساختها ، در مقیاس ملی و نیز در مقیاس جهانی ، تجربه ای نیست که شکست بخورد . زیرا وقوع ﺁن بمعنای ﺁنست که جامعه ملی و جامعه جهانی دیگر نمی توانند در ساختهای موجود زندگی کنند . نیاز به نظامهای اجتماعی بازتری دارند . پس از چه رو از شکست انقلاب سخن می رود و پاره ای نیز می پندارند فاتح هر انقلابی قدرت دولت است ؟ از این رو که الف – برای ﺁنکه انقلاب ، هم در زمان نسلی که ﺁن را در وجود می ﺁورد ، به هدف خویش نرسد، می باید ساختهای پیشین بازسازی شوند. برای ﺁنکه ساختهای پیشین باز سازی شوند، تنگناهای خشونت می باید ایجاد کرد و، بدانها، میزان تخریب نیروهای محرکه را به حداکثر رساند . بازگرداندن جامعه از فراخنای ﺁزادی به تنگنانی بندگی قدرت و خشونت ، نیاز به نقش دادن به قدرت خارجی و بحران و جنگ پیدا می کند . از این رو، خشونت زدائی از سوئی و به صفر رساندن امکان حضور و عمل قدرت خارجی از سوی دیگر، بسا پیروزی انقلاب را در همان سالهای اول میسر می کند . اینست ﺁن محک که نسل انقلابهای و نسلهائی که از پی می ﺁیند را بر تشخیص انقلابی و ضد انقلابی ، پیشرو از واپس مانده ، توانا از ناتوان، توانا می کند .

بدین قرار، انقلاب تجربه ایست که نمی باید، تا رسیدن به نتیجه ، رهایش کرد . از ﺁنجا که انقلاب ﺁغاز تغییر است و نه پایان ﺁن، بازگشت به اعتیاد ، اعتیاد به اطاعت از قدرت، کار استبدادیان را در بسته نگاه داشتن نظام اجتماعی ، از راه ایجاد تنگناهای خشونت و گماردن نسلی به خشونت ورزی، بسیار ﺁسان می کند . بخصوص که قدرت خارجی وجود دارد و از راهگذر مراجعه به ﺁن، می توان قدرت لازم را برای بازسازی ساختهای پیشین، بدست ﺁورد . از این رو، هرگاه نخواهیم ، تجربه انقلاب را تا رسیدن به هدف رها کنیم ، توجه اول ما می باید به خود و انقلاب در خود باشد . چرا که ما انسانها هستیم که رهبری کننده نیروی محرکه هستیم . هرگاه ساختهای ذهنی خویش و همراه با ﺁن، ساخت رابطه هایمان را به ترتیبی تغییر دهیم که زور کاربرد پیدا نکند، تجربه انقلاب نه متوقف کردنی و نه رها کردنی می شود بلکه در کوتاه ترین زمان به نتیجه می رسد.

و از ﺁنجا که تغییر ساختهای ذهنی ما و رابطه هایی که هر یک از ما برقرار می کنیم، از بیرون ، دیدنی و مهار کردنی نیستند، پس هیچ قدرتی نمی تواند مانع از انقلاب درخود و باز یافتن توانائیهایمان بگردد . از این رو ، اندیشه راهنما نقش اول را پیدا می کند . اندیشه راهنمائی می باید که انسان ها را همواره عارف بر استعدادها ، بر حقوق و کرامت و...، بر توانائیهاشان ، نگاه دارد . بیهوده نیست که نطفه هر قدرتی ، در سانسور ، منعقد می شود، در سانسور نمو می کند، در سانسور ، متمرکز می شود، در سانسور بزرگ می شود و ، در سانسور ، نیز می میرد .

اما ﺁیا جامعه ای که انقلاب می کند و نسلهای بعد ، نیاز به تاریخ انقلاب ندارند ؟ امروز ، می گویند انقلاب مشروطیت فاقد تاریخ بی کم و بیش است . با ﺁنکه فراوان کتاب در باره تاریخ مشروطیت ایران نوشته شده اند، هنوز ، تاریخی که بافته های ذهنی نویسنده ﺁن ، بوم ﺁن را تشکیل نداده باشد، وجود ندارد . چرا ؟ زیرا تاریخ واقعی هر انقلاب سمت یابی است که زندگی مردمان ، زندگی های جمعی و زندگی های هر فرد عضو جامعه ها ، یافته اند . برای مثال، جامعه امروز ایران و هر ایرانی ، در نظام اجتماعی خویش، در ساختهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خویش، در پندار و گفتار و کردار خویش و در چند و چون زندگی خویش، تاریخ انقلاب مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت و انقلابی است که بر اصل موازنه عدمی و بر وفق اسلام بمثابه بیان ﺁزادی، استقلال و رشد بر میزان داد و وداد، در بهمن 1357 ، به پیروزی رسید . هرگاه در مردم ایران تجربه انقلاب مشروطیت را در نیمه رها نمی کردند و ﺁن را به نتیجه می رساندند، جریان رشد را به پیش رفته بودند و جنبشهای بعدی وقوع نمی یافتند . بدین قرار، تاریخی که در باره یک انقلاب نوشته می شود، وقتی گزارش امور - همانطور که واقع شده اند - می گردد که با مراجعه به سمت یابی زندگی انسانها ، بتواند ﺁن را از پیش داوری و پس داوریها و ساخته های ذهنی ، مصون گرداند .

کار بزرگ تر رها نکردن تجربه انقلاب و گزارش روزانه این تجربه و بازگو کردن مداوم اندیشه راهنمای انقلاب به مردمی است که انقلاب را به انجام رسانده اند . بدین کار، تاریخ انقلاب ، الف – در بافته هائی از دروغ که جاعلان در خدمت قدرت می سازند ، ناچیز نمی شود . ب – نسلی که انقلاب کرد و نسلهائی که از پی می ﺁیند، نه با روی دادی از رویدادهای گذشته که هرکس ،بنا بر ذهنیت خود، تاریخی برای ﺁن ساخته است ، که با تجربه ای سر و کار پیدا می کند که نسل انقلاب ساخته است و گزارش کار خود را روزانه نوشته و در اختیار گذاشته است . « توانائی و ناتوانائی » گزارش تجربه انقلاب ، دنباله گزارشهای پیشین است . این گزارش، گزارشهای تجربه ها را در پی دارد .

ورسای 24 اردیبهشت ماه 1385 برابر 14 مامه مه 2006

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen